کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید
کبوتر دل زخمی به آشیانه رسید
پدر رسید,دوباره میان خانه رسید
میان یک طبق از نور خانه داری تو
بپای تشت,دل من به این بهانه رسید
زبانحال تمامی کاروان این بود:
غلاف رفت ولی آه,تازیانه رسید
میان کوفه کسی خواهر تو را نشناخت
گمان برم که به آن شهر مخفیانه رسید
مرا غمیست که می گویمت پدر با اشک
به دست های کریمت اگر که شانه رسید_
_بیا و موی سرم را کمی مرتب کن
بیا و رحم به حال نزارِ زینب کن
تنت به خاک و سرت را به آسمان دیدم
تو را به زیر سم اسب هایشان دیدم
نشست شمر روی جایگاه علم خدا
نشاند بر تن تو نیزه ای سنان دیدم
بهار دخترکت بودی و به گودالی
تو را شبیه درختان در خزان دیدم
برای تو ز دل خود عقیق آوردم
چو خاتم تو به دستان ساربان دیدم
میان سلسله از پشت آن ستون بلند
لبت به زیر لگد های خیزران دیدم
ز بعد این همه جریان که دیدم ای پدرم
تو حق بده که نبینند چشم های ترم
شاعر:علی مشهوری”مهزیار”