در کوچه های کوفه شدم دربدر حسین
طعنه شنیده ام به سر هر گذر حسین
اینجا کسی پناه به مسلم نمی دهد
آواره ام به کوفه ز شب تا سحر حسین
دنیا غریب مثل سفیرت ندیده است
غربت نصیب من شده در این سفر حسین
سرگرم نیزه ساختن حرفه ای شدند
جز این نداشتند گمانم هنر حسین
اینجا میا که ساقی تو می خورد زمین
در علقمه شوی تو شکسته کمر حسین
دلشوره ام برای تو و دختران توست
گر چه شود حمیده ی من بی پدر حسین
پیراهن اضافه اگر داشتی بیار!
زیور دگر برای رقیه نخر حسین!
روی قناره پیکرم و سر به روی بام
دادم سلام بر تو به چشمان تر حسین
رضا رسول زاده