شعر عصر عاشورا و شام غريبانشعر گودال قتلگاهشعر محرم و صفر
گاه کن پدر بزرگ! به عمق چشمهای من
نگاه کن پدر بزرگ! به عمق چشمهای من
که با تو حرف میزند نگاهِ من به جای من
بیا و از مدینه ات کبوترانه پر بزن
به سالهای سال بعد: عراق, کربلای من
من ایستادهام, ببین چه غرق در نیایشم
که تیر هم نمیرسد به قلب ربنای من
چه دید در دلم خدا , چه چشمهای؟ که این چنین
کبوتران تشنه را پرانده در هوای من
چه دید در دلم خدا؟ که گفت: «احمد» م بیا
«علیِ» من برای تو, «حسین» تو برای من
همین که حرف میزنم «حبیب» گریه میکند
دلش بهانهی تو را گرفته از صدای من
چه عاشقانه میرسی تو با نگاه «اکبر» م
و پیش از اینکه من شَوَم, تو میشوی فدای من
چه قدر از تو دم زدم, چه قدر مثل تو … , ولی
به گوش نیزهها نرفت کلام آشنای من
تو این فراز را نبین, نبین که شمر … نه نبین
چه چکمههای تیرهای, چه خنجری! … خدای من!
شاعر:قاسم صرافان