گفت من بمیرم ای مظلوم
گفت من بمیرم ای مظلوم
چه کسی منع ِ چاره ات کرده؟
بی کفن یوسفم در این صحرا
چه کسی پاره پاره ات کرده؟
پیکرت زیر نیزه در گودال
مورد حمله و تهاجم شد
در هیاهوی دست و پا زدنت
ناگهان دست و پای من گم شد
قتلگاهت برو بیایی شد
تا یکی رفت دیگری آمد
عاقبت ماند پیکری عریان
قاتلی رفت خواهری آمد
یک نفر پنجه بین گیسویت
یک نفر میکشید عبایت را
دیدم از دردِ خنجری کهنه
میکشیدی به خاک پایت را
نَه زره ,نه عبا , نه عمامه
نه لباس و نه پیرهن داری
چقدر نیزه رفته در تن تو
رَختِ نیزه مگر به تن داری؟
یا اخا, یا غریب, یا مظلوم
چه کسی نیزه در گلویت کرد؟
از عقب میکشید مویت را
بی حیایی که پشت و رویت کرد
به من از زیر نیزه در گودال
خاطرم هست دست تکان دادی
چه خداحافظی ِتلخی بود
چه غریبانه تشنه جان دادی
از ترک های این لبت پیداست
چند روزی بدون آب هستی
سایبان همیشه بر سر من
تو چرا زیر آفتاب هستی؟
نیزه ها را هرآنچه میگویم
از تنت دست بر نمیدارند
چکمه ها در درون گودال از
دهنت دست بر نمیدارند
راه و رسم برادری این بود؟
خواهرت را ز خود جدا کردی
بین ِاین چشم های هرزه چطور
دلت آمد مرا رها کردی
هانی امیر فرجی