شعر شهادت امام صادق (ع)
یا صادق آل محمد
از رویِ دیوار ، از دور و برِ او ریختند
نیمه شب با ریسمانی بر سر او ریختند
کاش در آن نیمهشب زهرا نمیدیدش چه شد
بر سرِ او در قنوتِ آخرِ او ریختند
خانهاش شد خیمهگاه و چوبهای شعلهور
بِینِ خانه پیشِ چشم دختر او ریختند
فاطمه نالید مادر پهلویت را نشکنند …
تا که با آتش جماعت بر در او ریختند
چندباری بر زمین خورد و میان راه دید
ناکسانی را که دورِ مادر او ریختند
آنقدر او را کشیدند و به هر سویش زدند
سنگهای کوچه قدری از پَرِ او ریختند
شهر آنشب کربلا بود و زمینش قتلگاه
تشنهای را دید قومی بر سرِ او ریختند
قوَتش را جمع کرد و گفت آبی سوختم…
نیزه هاشان را ولی بر حنجر او ریختند
دستهای خواهرش زخمی شد اما زد کنار
تیغهایی را که روی پیکر او ریختند
حسن لطفی