شعر شهادت امام رضا (ع)
یا غریبا الغربا
روضه شد مُجمل و کوتاه”نشست و برخاست”
رفـت در قـصـر به اکـراه نشـست و برخاسـت
وقتِ برگشت , سـرش زیرِ عـبا پنهـان بـود
بـاز با یک غم جانکاه نشست و برخاست
یاد آن لحظه که مادر به زمین افتـاد و—
پـسری دید که با آه نشست و برخاست
تا رسـد بر درِ خـانه ز جـفاکاریِ زهـر
بارها در وسـط راه , نشـست و برخاسـت
وسط حجره ی خود گاه به خود می پیچید
و به شوق پسرش گاه نشست و برخاست
مـثلِ خورشید , روان جانب مغرب می شُد
آنکه پیش قـدمش ماه , نشست و برخاست
غبطه بر شـأن اباصلت , مـسیحا می خورد
داشـت چون با ولی الله , نشست و برخاست
کس ندیده ست سرِ خوان کـسی سائل را
که سرِ سفره ی این شاه نشست و برخاست
محمّد قاسمی