شعر شهادت حضرت عباس (ع)
یک عمود آمد
یک عمود آمد و سرِ شر داشت
به عمو خورد و سر تَرک برداشت
قمر افتاد و قلب زینب ریخت
در سماوات دیده اختر داشت
تا که مشگ از دهان زمین افتاد
دشت را نالهء عطش برداشت
قمر افتاد و دشت غوغا شد
دستش افتاده بود ، اگر پر داشت…
… نمی افتاد ماه با صورت
و تمام سه شعبه تا پر داشت…
… داخل چشم او فرو می رفت
البته رفت… چشم پرپر داشت
بین آغوش مادری خسته
پسری که دو دیدهء تر داشت…
… نفسش به شماره افتادو
حال و روزی غریب و مضطر داشت
خیمه خیمه رباب«س» میگردید
به لبش ذکر «وای اصغر» داشت
کودک بی گناه او حالی
بدتر از حال طفل هاجر داشت
آن طرفتر کنار جسم عمو
علقمه عطر و بوی مادر داشت
سروِ او چون نهال کوچک شد
آن یلی که قد صنوبر داشت
دشمنی به خیام خیره نشد
تا زمانی که او به تن سر داشت
بدنش مثل بید می لرزید
هرکه در خیمهگاه زیور داشت
عماد بهرامی