شعر گودال قتلگاهشعر محرم و صفر

آب سردِ فرات هم آن روز
شد مُبدّل به نارِ بی رحمی

مادر او نداشت از مهرش
این چنین انتظارِ بی رحمی

تک و تنها حسین گیر افتاد
در میان تـبارِ بی رحمی

رحمت الله واسعه دَمِ عصر
عاقبت شد شکارِ بی رحمی

بی حیایی در آن شلوغی شد
با سنان , دستیارِ بی رحمی

بوسه برداشت از دهان حسین
حربه ی نیزه دارِ بی رحمی

پس حوالت به گردن او داد
تیغ خود را سوارِ بی رحمی

استخوان گلوی خُشکش را
دیـد تحتِ فشـارِ بی رحمی

آه ؛ عمّامه ی حسین افتاد
در کــف نابکارِ بی رحمی

پُر شد از زیور و زَر و خَلخال
جیب سرمایه دارِ بی رحمی

محمّد قاسمی

برگه قبل 1 2
نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا