بار سنگینی ست روی شانه ام سر بی حسین
سر نمیخواهد بماند روی پیکر بی حسین
گفت بابایم حلالت باد نانم با حسین
گفت شیر من حرامت باد مادر بی حسین
زینت هر جا حسینیه بنا شد منبر است
تکه ای چوب است چوب خشک منبر بی حسین
مست مستم با اذانی که موذن زاده گفت
نیست هرگز دلنشین الله و اکبر بی حسین
بر لبم هرگز نخواهد خورد در روز جزا
جرعه ای،نه قطره ای از حوض کوثر بی حسین
با حسین و منی احمد برایم روشن است
در جهان ما نمی آمد پیمبر بی حسین
بی سبب آدم گه از این در به آن در میزند
وا نخواهد شد به روی هیچ کس در بی حسین
کوه غم با او برایم کاه خواهد شد ولی
میرسد دنیا برای ما به آخر بی حسین…
محسن صرامی