کار گناهکاری، دیگر به مو رسیده
در باز کن به رویم، بی آبرو رسیده
از من کسی در اینجا بیچاره تر ندیده
صد شرّ، به من ز نفسِ درّنده خو رسیده
کار گناهکاری، دیگر به مو رسیده
در باز کن به رویم، بی آبرو رسیده
از من کسی در اینجا بیچاره تر ندیده
صد شرّ، به من ز نفسِ درّنده خو رسیده
خُلقِ ما را به باده خو بدهید
از سرِ صبح ذکرِ – هو – بدهید
دستِ تقدیر ، قدرِ یک خوشه
مِیِ انگور بر گلو بدهید
بنده ایم عشق تورا ، در همه جا بالاییم
شکر حق زیر قدم های خدا بالاییم
جام مارا سر این سفره بگیر ای ساقی
بیش از این پُر مکن از باده که ما بالاییم
به جام چشم من امشب بیا و خواب بریز
به پلک های ترم جز خودت حجاب بریز
خمار باده رسیدم شراب ناب بریز
کرامت تو زیاد است بی حساب بریز
هنر آفرین ، ثمر آفرین ، به فدایت ای گوهرآفرین
تو نبوتی ، تو امامتی ، تو ولایتی تو تمام دین
کلمات تشنه معرفت همه صف به صف به کمین تو
ملکند مستمعین تو ، تو بخوان خطابه ی دلنشین
به نامِ بسملهِ مصحفِ وجود، علی
که بوده در سحری که کسی نبود، علی
به نامِ سِرّ جَلی، لایقِ سجود، علی
شهید و شاهد و مشهود و هم شهود، علی
گرچه به آرامش تو در بستر غنودی
لرزه به جان کافران افکنده بودی
یکبار دیگر با شجاعت یا علی جان
بهر پیمبر بذل جان خود نمودی
جواد کریم زاده
حاجی به دور هشت رسید اعتراف کرد
میگفت جای کعبه علی را طواف کرد
دیوارِ مستجار دهان باز کرد و گفت
ما را خدا به خاطر حیدر مَطاف کرد
ای بهترین جواهر و ای دُر در صدف
ای رازق عوالم و ای ساکن نجف
می آید عطر شال تو هر دفعه از جنان
خورشید در مدار زند چنگ و ماه دَف
گام بردارم به سوی حق تعالی با علی
هر چه باداباد بسمه الله مقصد تا علی
معجزاتش را کسی هم رتبه دارد رو کند
پس ، بشر خواندم تمام خلق را الا علی
مجال نُطق ندارد زبان تقریرم
نیامده است قلم پای کارِ تحریرم
صفر تمام شد و یارم از سفر نرسید…
چِقَدر چشم بدوزم به قابِ تأخیرم
سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند
لطف تو هر طِیبی را عاقبت حُر می کند
رزق چشمم کربلا را دیدن است ، اما فراق
نان چشمان مرا هربار آجر می کند