سائل به سفره خانه ی ارباب تا رسید
نقاره ای زدند: که یاران گدا رسید
من آمدم که باز گدایی کنم تو را
اینبار هم به دادِ گدا آشنا رسید
سائل به سفره خانه ی ارباب تا رسید
نقاره ای زدند: که یاران گدا رسید
من آمدم که باز گدایی کنم تو را
اینبار هم به دادِ گدا آشنا رسید
هر گدایی بر عطای تو توکل می کند
هر گرفتاری به درگاهت توسل می کند
من تعجب میکنم از راز این صحن و سرا
طبع هرشاعر که می آید حرم گل می کند
حرفِ دل من حرف دلای بی کَسه
یه امام رضا دارم واسم بَسه
میدونم صدام به آقام میرسه
یه امام رضا دارم واسم بسه
قرار شد که شود قبله از همان بنیاد
خدا به صاحبمان لوح پادشاهی داد
نشسته موج ملک صف به صف پی امداد
زمین بهانه شد و شهر طوس شد ایجاد
برای گردش خورشید دور گوهرشاد
بحر طویل
گِرِه ای سخت زد و بُغچه ی خود را برداشت
دلش اینبار هوایِ حرمی دیگر داشت
روستاییی فقیریست ولی باوَر داشت
شوقِ دیدار غریبالغُرَبا بر سر داشت
در ظلّ روزگارِ شما یا ابالحسن
هستیم ریزه خوارِ شما یا ابالحسن
در جمعِ جان نثارِ شما یا ابالحسن
ماییم هَمجَوارِ شما یا ابالحسن
از خیلِ دوستدارِ شما یا ابالحسن
قبل از قدم برداشتن در راه هجرانش
باید رفاقت کرد با خار بیابانش
هجران کشیدن به امید وصل میارزد
گر اولش تلخ ست,شیرین است پایانش
با شوق زیارت تو راهی شده ام
در حوض عطوفت تو ماهی شده ام
نا واردم اما روی این گنبد زرد
شادم که منم کفتر راهی شده ام
نوشتن از تو دوات و قلم نمی خواهد
برای با تو پریدن قدم نمی خواهد
خداکند که بسوزد دلم برای دلی
که با وجود خراسان حرم نمی خواهد
بعد نفخ صور عاشق را شفاعت می کنی
ای که با نقاره ات هر شب قیامت می کنی
اینقدر لب تر نکرده حاجت ما را نده
دست آخر نوکرانت را بد عادت می کنی
دَمِ “بٰابُ الجواد” زانو زده
زائرت خوابه یا که بیداره ؟
چشماش اذن دخول میگیرن
قدماشو توی حرم میذاره
خدای مهربانی هاست سلطانی که من دارم
فدای مهر بسیارش دل و جانی که من دارم
کنارش ذره ناچیز چون خورشید می تابد
ندارد هیچ موری این سلیمانی که من دارم