در نگه داریم فریادی که در فریاد نیست
همت عشقی که درما هست درفرهادنیست
درمیان خنده عشقم, گر اشکم جاری است
حال دیوانه همین باشد به آن ایرادنیست
در نگه داریم فریادی که در فریاد نیست
همت عشقی که درما هست درفرهادنیست
درمیان خنده عشقم, گر اشکم جاری است
حال دیوانه همین باشد به آن ایرادنیست
مثل سربازی که هستی اش به لشکر بسته است
آبروی من به زوار تو آخر بسته است
خط خطی هستم ولی بین جماعت مخفی ام
مثل برگی که وجود او به دفتر بسته است
نیمه شبها تا سحر ذکر رضا باید گرفت
اینچنین حاجات خود را از خدا باید گرفت
در جوار مرقدش هرگز به کم قـانع مشو
چونکه از مشهـد بـرات کربلا باید گرفت
یا رضا وقتی تو را معبود میدانیم ما
مرقدت “را کعبۀ مقصود میدانیم ما”
اشک راه دیدنت را بسته اما در حرم
بخت را در چشم اشک آلود میدانیم ما
عاشقی دربدری دارد و بی سامانی
گاه ابریست هوای دل و گه بارانی
گر چه آرام و قرارم به نظر قرب شماست
شهره ام شهره ز سرگشتگی و حیرانی
اومدم زُل بزنم نگات کنم
اومدم فقط تورو صدات کنم
اومدم بهت بگم دوست دارم
همه ی زندگیمو فدات کنم
صبح حریم تو به سحر طعنه می زند
صحن و سرای تو به گهر طعنه می زند
سنگ حریم تو که کف پای زائر است
هر ثانیه به سنگ حجر طعنه می زند
نقاره می زنند چه شوری به پا شده
عمری دلم مریض امام رضا شده
پابوس شاه طوس میاید مسلما
جامانده ای که تشنه ی کرببلا شده
شاعر نشَسته بینِ صَحنِ انقلابِ تو
صَحنی که دارَد چشمه هایِ روشَن و جاری
هَرگوشه اش یادآوَرِ شعریست طوفانی
شاعر چه دارَد غیرِ مَضمون هایِ تکراری
اگر از ما نظر لطف شما برگردد
چشم امّید دگر سمت کجا برگردد؟
وای از آن روز که پشت در سقاخانه
کاسهی اشک ِ تمنای گدا برگردد
پریشان واژه هایم را زگیسوی شما دارم
تمام شعر هایم را من از سوی شما دارم
ولا حول … برآن چشم و بر آن ابرو که من وزنِ
رباعی را فقط از این ترازوی شما دارم
آهو آمد سوی تو آرام شد,پس می شود
در حریمت هرکه بی کس می رود کس می شود
یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور
آسمان از دست این گنبد مُلبّس می شود