شعر مدح امام حسين (ع)

حُسن یوسف

دلبر شب ماه باشد , دلربای من حسین
گر عقیق حُسن یوسف شد , بُوَد معدن حسین

بی نیاز از باغ جنت بی خیال از دوزخم
گر به روز حشر بردارد قدم با من حسین

دست به دامانِ حُسین

سالیانی ست شدم دست به دامانِ حُسین
سائـلِ هر شبه ی سفره ی احسانِ حُسین

تا که اوضاعِ دلم زود به سامان برسد
شدم از صبح ازل بی سر و سامانِ حُسین

شاه نگذاشت

ناز معشوق مرا هرکه اگر کم بکشد
میکشم ناز مگر ناز مرا هم بکشد

انچه سگ مى کشد از سنگ ملامت به گذر
مطمئنم نتواند بنى ادم بکشد

گریه

پای قرار عاشقی ات سر گذاشتی
از هرچه بهتر است تو بهتر گذاشتی

می خواستی که دل ببری از گدای خود
این کار را بر عهده ی اکبر گذاشتی

وارث سـردار حـُنـِین

پرورش یافته یِ دامَن زهراست حسین

قبله گاه دل ما قبلـه یِ دلهاست حسین

آسمان سینه زن روضه یِ ارباب من است

نغمه یِ عرش همین است چه آقاست حسین

سلامت میدهم

نگاهی دلربا دارد نگارم
ربوده جزبه اش صبروقرارم

به پست وجاه دنیا دل نبندم
که شاه کربلا شد اعتبارم

ارباب من

یکدفعه عاشقم شد و کم کم مرا خرید
زیبا و زشت هرچه که بودم مرا خرید

مانند «جُون» قبل مُحَرَم شدم غلام
مانند «عُون» بعد مُحَرَم مرا خرید

بوی خاک کربلا

زائری دیدم که دارد چشمِ تر می‌آورد
یک نفر هم نذر پاهای تو سر می‌آورد

کفتری دیدم که از بالابلندِ گنبدت
نذر چوبِ جاروی صحن تو پر می‌آورد

تو قـبله ای

من اهل آسمانم اگر خاک این دَرَم
شاه دوعالمَم که در این خانه نوکرم
افـتاده سایه یِ عَلمت بر روی سرم
تو قـبله ای و قبـله نمایی و دلبرم

پادشاه کربلا

سگی از صاحبش روزی جدا شد
گرفتار هوس ها و هوی شد

براه افتاد در هر کوی و برزن
گمان می کرد آزاد و رها شد

یا اباعبدالله(ع)

به چشمه های زمین داد آبرویش را
به شاخه های درختان نوشت مویش را

شکفت با نفس تیغ و خنجر و آنگاه
به بادهای پس از خود سپرد بویش را

شب زیارت ارباب

هوا هوای حسینیه ها شب جمعه
رسیده این دل من تا خدا شب جمعه

شب زیارت مخصوص سیدالشهدا ع
شب زیارت ارباب ما شب جمعه

دکمه بازگشت به بالا