دست از سر دل بر نمیدارد غم تو
با ما چه کرده سوز داغ و ماتم تو
وقتی دلم را از گِل اشک آفریدند
شد طینت من از غبار پرچم تو
دست از سر دل بر نمیدارد غم تو
با ما چه کرده سوز داغ و ماتم تو
وقتی دلم را از گِل اشک آفریدند
شد طینت من از غبار پرچم تو
آنکس که با نگاه دل ما شکار کرد
تنها خدا گواست که با ما چه کارکرد
برما چشاند لذت سوز جنون عشق
ما را اسیر آتش این انتظار کرد
وقتی که عرصه بر نفسم تنگ میشود
یا شیشه دلم به غمی رنگ میشود
بغض ترک ترک شده ام هر زمان شکست
قلبم به نبض روضه هماهنگ میشود
به روز حشر کفن پوشهای سینه کبود
به حال هروله یکسر ندای ما ارباب
چه کرده داغ تو با سینه های ما ارباب
که آه میچکد از ربنای ما ارباب
شراب و اشک دو تا میهمان جام منند
که این دو باعث سر مستی مدام منند
شراب از خم قالو بلی و اشک ازخون
دو رکن هستی من علت دوام منند
بزم حضور بی تو فراهم نمیشود
ایمان بدون عشق تو محکم نمیشود
بر کائنات گر که کنی لطف بی حساب
یک ذره از خزانه ی تو کم نمیشود
کار من نوکری و کار حسین است کَرَم
من ز شغلم بسوی حرفه ی دیگر نروم
تا حوالتگه دل در حرم کرب وبلاست
گر که دنیا نبُوَد در کف مقصود چه غم
نوکر خانه ی ارباب و غم دنیا ؟ وای
لحظه ای نیز نیاید غم دنیا به سرم
هیچ بودم من و او خواست که با “کنفیکون“
رهنمونم بشود جانب هستی ز عدم
آفریننده ی نوکر چه کسی جز شاه است؟
خاک آب و گل من هست غباری ز حرم
به دم و بازدم سینه زنانش سوگند
طپش سینه حسین است فقط دم همه دم
دعبل زار نگهدار سر رشته ی عشق
نوکر کوی حسینی و سگ ماه دمشق
مجید خضرایی
هر کس بر تو نبارد بصیر نیست
آزاده نیست آنکه به عشقت اسیر نیست
کافر کسی است کز تو نمازش تهی بُوَد
درمانده هر که به کویت فقیر نیست
همیشه لطف شما سایه ی سرم شده است
به یمن توست اگر نام ما علم شده است
خدای نیاورد آن روز را که من بینم
که مهربانیتان بر غلام کم شده است
از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین
منم غلام کسی که بود گدای حسین
دو چشم داده خداوند تا که گریه کنم
یکی برای حسن آن یکی برای حسین
روز نخست نام تورا تا گذاشتند
عشق تو را به سینه ما هاگذاشتند
نام تو که بروی لب عرشیان نشست
آنجا بنای دیده دریا گذاشتند
این بار هم به سینه زنت آبرو بده
با اشک روضه قلب مرا شستشو بده
مگذار دست من بشود هر کجا دراز
آقا خودت به دست گدایت سبو بده
مهدی نظری