شعر مدح و مناجات حضرت معصومه (س)

خواهری خوب و با صفاست معصومه

خواهری خوب و با صفاست معصومه

بر برادر چه با وفاست معصومه

من چه گویم به مدحت و وصفش

فاطمی خلق و پر عطاست معصومه

تب باران گرفته چشمانم مست باران ترانه می خوانم

تب باران گرفته چشمانم
مست باران ترانه می خوانم
بنویسید عبد معصومه
بنویسید غرق بارانم

در آستان تو حس کرده ام محبّـت را

در آستان تو حس کرده ام محبّـت را
و لمس کرده ام اینجا نسیم رحمـت را

خداست شاهد عرضم که در حرم چه قَدَر
دعای نوکرتان دیده استجابت را

قبله ی هفتم ما قبله ی هشتم دارد

قبله ی هفتم ما قبله ی هشتم دارد
تا خراسان رضا آینه در قم دارد

توبه شد عاقبت گریه ی هر زائر مست
برزمین ریخت هرآن باده که در خم دارد

ما در ایران دو کربلا داریم

شکر بر منّت خدا داریم

باز هم شوق ربّنا داریم

ما ز یمن حضور سبز شما

دلی از عشق با صفا داریم

بانوی برکات

نشسته ام بنویسم حرم, حرم… بانو

چه خوب شد که دوباره کبوترم بانو

 نشسته ام بنویسم مرا به قم ببری

دو هفته ای شده اصلاً نمی پرم, بانو

حرم امن

حرم امن تو کافی ست هراسان شده را

مثل شه راه بده آهوی گریان شده را

دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت

تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را

کریمه

روزگار نیک و تقدیری نکوتر داشته

هر کسی که در ره عشقت قدم برداشته

تازه در فردای محشر زائرت پی می برد

آب سقاخانه ی تو طعم کوثر داشته

کرامت حرم

 

وقتی دلم کنار ضریح تو جا گرفت

نوری ز فیض کوثر بی انتها گرفت

 

یادم نمی رود که ز الطاف مرقدت

هر بار قلب مرده من هم شفا گرفت

 

در قم که آمدم دل سنگم جلا گرفت

در قم که آمدم دل سنگم جلا گرفت

مثل کبوتری به حریم تو جا گرفت

گرد و غبار دور و بر صحن این حرم

گرد و غباری از دل آیینه ها گرفت

دست مرا گرفت …

دست مرا گرفت و به دستم قلم گذاشت

حسی که باز پای مرا در حرم گذاشت

حسی که اشک وار به چشمم قدم گذاشت

تا اشفعی لنا به لبم دم به دم گذشت

خاتون شهر آینه هایی

خاتون شهر آینه هایی بزرگوار

زهرای شهر یثرب مایی بزرگوار

 چشمم لک ندیده دمی سایه ی تو را

ناموس بارگاه خدایی بزرگوار

دکمه بازگشت به بالا