دیده بگشا که ز دوریِ شما خسته شدم
آمدم ناله کنم یار بیا خسته شدم
سر به زیر آمده ام تا که بگویم به شما
از گناهان زیادم بخدا خسته شدم
دیده بگشا که ز دوریِ شما خسته شدم
آمدم ناله کنم یار بیا خسته شدم
سر به زیر آمده ام تا که بگویم به شما
از گناهان زیادم بخدا خسته شدم
در هوای وصال دربه درم
شاهدم گریه زاریِ سحرم
جگرت خون شده ز غفلت من
من هم از غصه ی تو خون جگرم
دستِ خالی زِ من و تارِ عبایش با تو
مُژهای از من و خاکِ کفِ پایش با تو
زحمتِ روضهیمان هم که فقط با زهراست
قندش از مادرِ تو مزهیِ چایش با تو
در عاشقی, تحمّلِ هجران به من رسید
سرگشتگی به کوه و بیابان به من رسید
کشتیِ دل, به نیل و فراتم به گِل نشست
از دوری ات, دو دیده ی گریان به من رسید
از خودم دلخورم اقا که تو را یادم رفت
هه ی دویدم پِیِ نفسم که حیا یادم رفت
انتظار فرجت را نکشیدم یک شب
بهر دیدار رُخَت باز دعا یادم رفت
آن درد می اَرزد که درمانش تو باشی
آن هجر می چَسبد که پایانش تو باشی
دل آرزو دارد در این تاریکیِ محض
یک شب بیایی ماهِ تابانش تو باشی
بار دیگر آمدم آیا قبولم میکنی؟
من همانم, بنده ی رسوا, قبولم میکنی؟
بی حیایی کرده ام شرمنده ام حالا بگو
روی می گردانی از من یا قبولم میکنی؟
اگر که دنیا دارم اگر که دین دارم
کمند لطف تو را چونکه در کمین دارم
برای خواستنت گرچه غرق تردیدم
ولی به اینکه تو می خواهی ام یقین دارم
انیس هر نفسم آه انتظار تو نیست
بمیرد این دل غافل که بیقرار تو نیست
خزان بی تو به خود بسکه عادتم داده
نگاه منفعلم در پی بهار تو نیست
دنیا بین من و تو فاصله انداخته اقا
خیلی وقته نوکرت قافیه رو باخته اقا
منو زیر چتر مهربونیات پناه بده
یه گوشه امنی به این کلاغ روسیاه بده
معصیت کار هستم و حجب و حیایم کم شده
غرقِ در دنیا شدم حالِ دعایم کم شده
چشم من از بس به دنبال هوس رفته ببین
در میان روضه آقا گریه هایم کم شده
راهی برای رفع ِ خشم و غضب نسازد
آنکه برای عشقت خود را ادب نسازد
دنبال یارِ نابی! آنکه اگر رطب را-
خورده ست…دیگران را منع رطب نسازد