برای دوری ات آهِ جگر بهانه گرفت
شکست بغض نهان, چشمِ تر بهانه گرفت
خوشا به حال دلم, از فراق و هجرانت
خودش به جای هزاران نفر بهانه گرفت
برای دوری ات آهِ جگر بهانه گرفت
شکست بغض نهان, چشمِ تر بهانه گرفت
خوشا به حال دلم, از فراق و هجرانت
خودش به جای هزاران نفر بهانه گرفت
دلگیرم از شهری که مسکین را نمیفهمد
شهری که درد شعر پروین را نمیفهمد!
شهری که صورت های غمگین را نمیفهمد
شهری که ((لااکراه فی الدین)) را نمیفهمد
ای دلِ خسته ی من همدمِ ویرانی ها
غرق شو غرقِ خودت غرقِ پریشانی ها
زَرق و برق بدلیجات اسیرت نکند
ماه را گم نکنی بینِ چراغانی ها…!
ای گلِ پنهان شده ی فاطمه
پُر ز تولّای تو جانِ همه
گو که کجایی و کجا جویمت
در چمنستانِ ولا جویمت
کنون که حال دلم را تو در نظر داری
بگو به سمت کدامین گذر , گذر داری
تویی که راه گشایی تویی که راهنما
کلید رحمتی و در نگه قمر داری
کهکشان خاک ره اجلال تو
آسمان سایه نشین بال تو
در فلک مردم پی ماهند و من
در زمین دنبال استهلال تو
در آینه قیل و قال را میبینم
یک آدم بی خیال را میبینم
این جمعه اگر گناه را ترک کنم
قطع به یقین وصال را میبینم
دارم تحمل می کنم درد جدایی را
در ندبه ها سر می دهم مولا کجایی را
در گوشه ی زندان هجران…با خیال وصل
هرشب تصور می کنم صبح رهایی را
از خوب و بد هر عملت با خبرم من
چون از رگ گردن به تو نزدیک ترم من
صد بار اگر توبه شکستی و گذشتم
صدبار دگر توبه کنی می گذرم من
سائلی بیچاره ام در بین راه افتاده ام
بی کس و تنها شدم بی سرپناه افتاده ام
باید امشب گریه ی سیری کنم بر حال خود
بی حیایی کرده ام در قعر چاه افتاده ام
بهار آمده و زرد مانده حاصل ما
هنوز قحطی لبخند توست مشکل ما
اگرچه کوچه ی ما رخت سبز پوشیده
هنوز رنگ عزاخانه هاست منزل ما
رفیق گمشده ات را بخواه برگردد
امید دارد از این کوره راه برگردد
نگاه توست که من را به راه آوردست
خدا نکرده اگر آن نگاه برگردد….