شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

صدا زدیم

تو صاحبش شدی و هی زمان ادامه دار شد
نیامدی و روز و شب جهان ادامه دار شد

نشست تیر پشت تیر روی پلکهایت و
درابروان نافذت کمان ادامه دار شد

اینهمه دورویی

زیباترین بهانه برای سرودنی
تنها دلیل خلقت بود و نبودنی

با تو شروع میشود این بار شعر من
زیرا فقط تویی تو هوادار شعر من

شعر فراق امام زمان عج

از جمعه های بی توچه دلگیرمیشوم

جان خودم ز جان خودم سیرمیشوم

با هر نفس که میکشم اقرار میکنم

از این نبودنت به خدا پیر میشوم

خسته تر از آنم که فردایی بخواهم

خسته تر از آنم که فردایی بخواهم
مثل خودت هستم که تنهایی بخواهم

‌من پیش چشم خویش هم افتادم از چشم
پیش شما که جای خود, جایی بخواهم !

کعبه ی دلهایی

تا خانه ام از عطرِ دلْ انگیز تو خالی ست
گُلهایِ تَـنِ باغچـه , مثل گُلِ قالی ست

پژمردگی چهره ی گُل را عجبی نیست
وقتی که قد سرو در این باغ , هلالی ست

گمان نمی کنم

خدا کند به سر این انتظارها برسد
زمان مرگ خزانِ بهارها برسد
نشد اگر برسم من به پای بوسی تو
خدا کند که از آن سو غبارها برسد

انتقام علی

سلام حضرت باران اجازه می خواهم
و با اجازه تان شعر تازه می خواهم

برای جَلد شدن آب و دانه لازم نیست
برای عشق سرودن بهانه لازم نیست

چشم ترم

دل شده بی قرارِ چشم ترم
اشک باشد عیارِ چشم ترم
شد خزان روزگارِ چشم ترم
تا بیاید نگارِ چشم ترم

ای آنکه تو را برده ام از یاد کجایی

ای آنکه تو را برده ام از یاد کجایی
ای مانده به لبهای تو فریاد کجایی

شیرینی تو بر لبش افتاده و چندیست
از عشق تو مجنون شده فرهاد کجایی

فانی ام

فانی ام… آغاز و پایانی ندارم جز خودت
غیر مقدورم که امکانی ندارم جز خودت

سال ها محتاج نانم از تنور خانه ات
از کسی در سفره ام نانی ندارم جز خودت

هر کس که بین وادی کنعـان توقّـف کرد

هر کس که بین وادی کنعـان توقّـف کرد
در بیت الاحزان گریه از هجران یوسف کرد

حسرتْ کشِ دوران شدیم از آن زمانی که
“دُردی کشی”از جام غم ,ما را تعارف کرد

برای آمدنت

نگو شکارچیان تیر را به یال زدند
که در شکستن سلطان میان خال زدند

درآسمان ظهورت پرنده های خیال؛
برای مقصد دستت چه قدر بال زدند

دکمه بازگشت به بالا