آن جمعه ای که روزظهورتومیشود
دلهای ما سراچه ی نور تو میشود
گرد و غبار جاده ی دل راگرفته ام
روزی دلم مسیر عبور تو میشود
آن جمعه ای که روزظهورتومیشود
دلهای ما سراچه ی نور تو میشود
گرد و غبار جاده ی دل راگرفته ام
روزی دلم مسیر عبور تو میشود
همه شب به یاد رویت نظری به ماه دارم
به جنون کشیده مانم چو به مَه نگاه دارم
دل من به جستجویت همه شب به شوق رویت
شده معتکف به کویت چو تو پادشاه دارم
امین حضرت یکتا چرا نمی آیی
چراغ دیدۀ زهرا چرا نمی آیی
پیمبر است که با گریۀ هر سحر گوید
اَلا سُلالۀ طاها چرا نمی آیی
یوسف زهرا در این کنعان کسی بیدار نیست
خوابمان برده ست…در اینجا کسی هشیار نیست
تو دعامان می کنی,ما بی محلی می کنیم
هیچ کس انگار مشتاق تو ای دلدار نیست
شبیه چشم شما چشم های تر دارد
کسی که خاکِ حسینیه را به سر دارد
تو گریه کردی و شد سرخ چهره, فهمیدم
که وقتِ روضه ی تو اشک هم جگر دارد
آقا سلام دل نگرانم برایتان
دیگر نمی رسد به من و ما صدایتان
آقا به روی چشمهای من دربه در شده
خالی است جای آن اثر رد پایتان
ای خاطرات جمعه ها ای مهربانم
تنها غریب آشنا ای مهربانم
از ابتدای خلقتم بستم دخیلی
نذر تماشای شما ای مهربانم
به بزم ماتم جدّت , بیا اباصالح
شده محرّم جدّت , بیا اباصالح
شعار صبح ظهور تو یالثارات است
به زیر پرچم جدّت , بیا اباصالح
رو می کنیم سوی شما جور دیگری
شاید نظر کنی تو به ما جور دیگری
شب های جمعه روضه ما را شما بخوان
ما را ببر به کرببلا جور دیگری
هر کس که بر سرش زده با عشق سر کند
باید هواى داشتن دردسر کند
باید هر آنکسى که پى وصل میرود
تا مرز سوختن بتواند خطر کند
دلم برای دیدنت مذاب شد نیامدی
چقدر دروی شما عذاب شد نیامدی
به شهر وعده داده ام که می رسی و پیششان
دوباره نوکر شما خراب شد نیامدی
سوختیم از هِق هِق ات از گریه هایت سوختیم
دور از دیدار امّا در هوایت سوختیم
باز با چشمانِ خود گشتیم دنبالِ شما
باز گُم کردیم عطرِ ردِّ پایت سوختیم