شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

یوسف اگرتویی

همواره در برابر لیلی جنون کم است

شیرین اگر تویی به خدا بیستون کم است

تنها دلیل کثرت شاعر تویی, ولی

هر قدر شعر گفته شده تا کنون, کم است

بهانه

دارد بهانه این دل, آهش اثر ندارد

دیگر هوای یارم , بر دل گذر ندارد

آن کس که همنشین, من بود یک زمانی

دیگر ز من بریده, بر من نظر ندارد

مناجات باامام زمان

پسر فاطمه هر بار مرا می بخشد

با همین مرتبه صد بار مرا می بخشد

حال او بد شده از هر عمل ننگینم

با همان حالت بیمار مرا می بخشد


گذشت عمر و

گرفته قلبم  و آه , هم مدد مرا ندهد

برای درد فراقت کسی دوا ندهد

براه مانده نگاهم بیا گل نرگس

کسی به جز تو پناهی به بینوا ندهد

من را بخر …

از من مخواه حال و هوایم عوض شود

راه رسیدن به خدایم عوض شود

عیدی به بدون یوسف زهرا نمی شود

کاری کنید راه دعایم عوض شود

شرح احوال مرا

*شرح احوال مرا بر در این خانه بخوان

شعر بی خط مرا شعله مستانه بخوان

*گر نبودم که کنم جان بفدای معشوق

تربتم را به ره آن شه جانانه بخوان

خدا کند که در و تخته ای به هم بخورد


خدا کند که در و تخته ای به هم بخورد

و یا جرقه ی عشق تو بر سرم بخورد

تویی که در همه دنیا زبانزدی آقا

غروب جمعه شد اما نیامدی آقا


داد و بیداد از زمان

داد و بیداد از زمان ,آیا جوابم کرده است؟

آتش هجرش خداوندا کبابم کرده است

خویش را دیدم در این پرده , نه مخلوقیتم

ابر من , من را چه دور از آفتابم کرده است

گویا شب شعر است

گویا شب شعر است و , در خواب نمی گنجم

خورشید غمینم در , مهتاب نمی گنجم

من دلزده از اشکم , دیدار تو را خواهم

در کاسه ی چشم خویش , با آب نمی گنجم

گذر از کوچــه دلبـر

گذر از کوچــه دلبـر جگری می خواهد

نه فقط پای که جانانه سری می خواهد

خرمن سینه مجنون به نگاهی می سوخت

گرمی محفـل لیلی شــرری می خواهد!

از بس که ندارم غمِ دیدار

از بس که ندارم غمِ دیدار شما را

گویا که رها کرده دلم کار شما را

آن روز نیاید که گناه منِ عاشق

آزرده کند چشم گُهربارِ شما را

میرسد روزی که

میرسد روزی که بی چون و چرا می بینمت

میرسد روزی که ای شاه وفا می بینمت

عامل وصل من و تو ذوق بارانی بود

میرسد روزی که با حال بکا می بینمت

دکمه بازگشت به بالا