ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
دعا کن مست و شیدای تو باشم
که محو روی زیبایتو باشم
نمایم خانه ام رااب و جارو
که شاید منپذیرای تو باشم
تا گریه هست دانه ی ما بیجوانه نیست
تا روضه هست هیچ دلی بی بهانهنیست
گرچه دلم گرفته از این روزهایسرد
از آتش فراق دلم بی زبانه نیست
بوی تورا گرفته دل و این دهان من
از بس صدات کرده گرفته زبان من
صبح و مساء نه که فقط چند لحظه ای
اینجا برای گریه بشو میهمان من
ای مشکل گشای شیعه بیا جان به لب رسید
ای یادگار کرب و بـلا , جـان به لب رســیـد
بــرخـــیز ای عــدالــت بی انــتهــا , بـــیا
دنــیا فـــریب داده جــــوانهـــای شهــر را
آه آه از دام غفلت کهدو بالم را گرفت
فرصت پرواز تا اوجوصالم را گرفت
باز هم تکرار روزجمعه و دلواپسی
مثل یک بغضی شد و قالو مقالم را گرفت