نیمه شب گوشه ی خرابه کسی , داشت با شاپرک سخن می گفت
دختری داشت دردودل می کرد , زیرلب نم نمک سخن می گفت
باسرانگشت خاکی أش آرام , شانه می زدبه موی بابایش
از سفر.گم شدن.بیابان.خار , ازهمه تک به تک سخن می گفت
نیمه شب گوشه ی خرابه کسی , داشت با شاپرک سخن می گفت
دختری داشت دردودل می کرد , زیرلب نم نمک سخن می گفت
باسرانگشت خاکی أش آرام , شانه می زدبه موی بابایش
از سفر.گم شدن.بیابان.خار , ازهمه تک به تک سخن می گفت
باید سخن جاری شود تا ما بخوانیم
باید خدا روزی کند نوکر بمانیم
باید ز بالا گفت و از بالا مدد خواست
چون نوکر ایل و تبار آسمانیم
الحق ملیکه ی همه عالم رقیه است
الحق دلیل ریزش اشکم رقیه است
زمزم نشد درست ز پاهای اسمعیل
با من بگو که خالق زمزم رقیه است
در دیدن داغ لاله تصمیم گرفت
درباره زخم ناله تصمیم گرفت
گفتند چه کس سر پدر را گیرد
در نیمه شب سه ساله تصمیم گرفت
اسماعیل سکاک
حق خواسته که دست عطا داشته باشی
بالابنشینی و گدا داشته باشی
والله که حق است که در جمع بزرگان
بالای سر عمّه تو جا داشته باشی
با خنده یخود صفای دلها می شد
آرامش ِخاندانِ طاها می شد
حنانه ترین دختر این کاشانه
در کودکی اش مادر ِبابا می شد
نه , که گفته که تو جا در دل دنیا داری
تو سر ِدوش ابالفضل فقط جا داری
شور ذکر تو که شیرین شده از این جهت است
که به نامت نمک حضرت زهرا داری
مشغول به دلبر ی ز بالا شده ای
زهرا , چقدر شبیه زهرا شده ای
امشب من و مادرت نگاهت کردیم
با چادر مادرم چه زیبا شده ای
مست شدم رقیه مذهب شدم
باده خور از ساغر زینب شدم
شکر که قلاده زدندم ز لطف
تا سگ این بیت ملقّب شدم
توحید شالچیان ناظر
ساده و بی کنایه می گویم
مثل ترتیل آیه می گویم
تا در این سینه ام نفس باقیست
” أنا کلب الرّقیه ” می گویم
توحید شالچیان ناظر