هرگز ندیده کس به دو عالم زن اینچنین
خون خوردن آنچنان و سخن گفتن اینچنین
در قصر ظالمان به تظلم که دیده است
شیرآفرینزنی که کند شیون اینچنین
هرگز ندیده کس به دو عالم زن اینچنین
خون خوردن آنچنان و سخن گفتن اینچنین
در قصر ظالمان به تظلم که دیده است
شیرآفرینزنی که کند شیون اینچنین
راهِ دل جُز به بی کران نخورَد
جز به کویِ”حسین جان” نخورَد
سر فرازی نصیبِ سر نشود
تا که بر خاکِ آستان نخورد
کار هر عابدی که عرفان نیست
هر زمانی که وقت باران نیست
مست باده شدن که آسان نیست
می وپیمانه ها فراوان نیست
شکر خدا سائل این خانه ام
ریخت علی , نور به پیمانه ام
عاشق این باده جانانه ام
کار شراب است که پروانه ام
چه کسی مثل تو انقدر اُبهّت دارد!؟
با خدایت چه کسی این همه اُلفت دارد!؟
خون ما پایت اگر ریخت, حکایت دارد
سر شکستن ز غم عشق تو لذت دارد
زیبایی دریاست در اعماق نگاهش
این دختر آرام و صبوری که رسیده
از شوق , علی سفره به اندازه یک شهر
انداخت , به شکرانه ی نوری که رسیده
هدیه ی کوثری کوثر – تو
ای به عطر خدا معطر – تو
اوج تو در نهایت فهم است
سایه ات نور سایه ی سر – تو
از “غلام”خانه اش “مولا” اگر یادی کند
از محالات است “بنده” میل آزادی کند
از “خرابات” است چیزی به رعیت میدهند
حیف از آن که مستمندی قصد “آبادی” کند
جرم من را ننویسید که ساغر زده ام
بنویسید که امشب دو برابر زده ام
مست بودم که چنین باده مکرر زده ام
گرچه یک بار فقط میکده را در زده ام
درخت معرفت داده ثمر حیدر, ثمر زهرا
در ایجاد جهان دارد اثر حیدر, اثر زهرا
دلیل آفرینش هست اگر حیدر, اگر زهرا
ندا آمد در این خانه : خبر حیدر! خبر زهرا!
به عرش…مَجمر و اسپند , از زمین ببرید
به خاک , سجده ی شکرانه از جبین ببرید
به کافران و مجوسان , خبر ز دین ببرید
خبر به محضرِ ارباب , اینچنین ببرید:
رفت خورشید با قمر برگشت
خنده روی لب پدر برگشت
شهر را جور دیگری می دید
هر که آن روز از سفر برگشت