شعر مدح و مناجات پيامبر اكرم (ص)

حضرتِ خورشید

اینبار فقط خشم فقط غیرت و دردیم
هیهات اگر تیغ ، اگر نعره نگردیم
کوهیم و زمین دید که ما مَردِ نبردیم
کوهیم و دل آزرده‌ی هتاکیِ گَردیم

عشق

عشق خلاصه‌ست در خصال محمد
عقل نخی کهنه از عقال محمد
جلوه‌ی حق روی بی‌مثال محمد
«ماه فروماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد»

یا ایهالرسول

از وهم و خیال خام خود خرسندی؟
پابر دم شیر می نهی می خندی؟
ای صاحب نشریه ی شارلی ابدو
با دست خودت گور خودت را کندی

رمزِ غضبِ علی

در جهل، سرآمدی و بی مانندی
از خشم ِ خدا به تارِ مویی بندی
توهینِ تو شد باعث خشم زهرا(س)
با دست خودت گورِ خودت را کندی

کم برایت شعر گفتیم

گرچه عمری بر در این خانه زحمت میکشیم
کم برایت شعر گفتیم و خجالت میکشیم

دیگران نقاشی موهن برایت میکشند
ما فقط در کنج عزلت آه حسرت می کشیم

یا ایهاالرسول

یا ایهاالرسول سرم خاک مقدمت
چشمان فتنه کور که بالاست پرچمت

عزت برای توست که در بین انبیا
والاترین شدی و خدا کرد خاتمت

شاه خوبانی

هر دلی در پی آنست که ویران بشود
جای شک نیست اگر ملک سلیمان بشود

هر کسی غم شده دارایی عمرش، امروز
لمس لبخند تو کافیست که سلمان بشود

اباالزهرا

از کتاب وصف تو یک حرف هر کس خوانده باشد
از سر حیرت دهانش چون حرا وا مانده باشد

هر کسی از سجده بر نورت تمرد کرد، رد شد
عدل حق است این که شیطان را ز عرشش رانده باشد

میلاد نبی

ازاین مولود فرُّخ پی هزارو چارصد سال است
زمین دور خودش می گردد و بسیار خوشحال است

فقط این جمله در تایید میلاد نبی کافی ست
که شیطان از نزولش تا همیشه ناخوش احوال است

مثل گل می‌خندی

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می‌شوی
مثل گل می‌خندی و شب بوی باغش می‌شوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش می‌شوی
می‌رسی از راه و پایان فراقش می‌شوی

به پایان نبوت آخرین از راه می آید
برآغاز امامت اولین از راه می آید

به رحمت پا به روی خاک دارد آفتابی که
به شوکت آسمان را کرده زین از راه می آید

آمد آن خورشید

در زمانی که جهان از جهل , غرق ظلمت است
آمد آن خورشید, که نورش دلیل خلقت است

آمده حُسن ختام و سَروَر پیغمبران
آنکه توصیفِ جمالش کار این جمعیت است

دکمه بازگشت به بالا