دل ما را به دام انداخته با تار گیسویش
هزاران یوسف مصری اسیر حلقه ی مویش
ندیده هیچ چشمی پادشاهی را به این شوکت
ندارد پادشاهی این همه نوکر سر کویش
دل ما را به دام انداخته با تار گیسویش
هزاران یوسف مصری اسیر حلقه ی مویش
ندیده هیچ چشمی پادشاهی را به این شوکت
ندارد پادشاهی این همه نوکر سر کویش
چو ماه گشت دف لا اله الا الله
نواخت از شعف لا اله الا الله
چه بیم محتسب امشب؟که با ولای علی
خوشیم در کنف لا اله الا الله
زمان برای تو مامور امرِ قِف شده بود
زمین ز گردشش انگار منصرف شده بود
برای کشف تجلی حق دل کعبه
به رکن رکن خودش تازه منکشف شده بود
کسی که جام سعادت به دست آدم داد
به قدر ظرفیت هرکسی از این غم داد
چگونه آنکه ندارد به دل غم حیدر
شود به او نسب دودمان آدم داد
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد
چقدر دغدغه داری که رو سفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی
واژه ها با بردن نامت غزلخوان میشوند
اوج می گیرند , مثل ماه تابان میشوند
عالمی جسمند و محتاج کلام دلکشت
تو اگر لب تر کنی این جسم ها جان میشوند
کریم زاده نگاهی بر این گدا انداز,
نظر به سمت گرفتار بینوا انداز,
میان سیل تباهی اسیر و وا ماندم,
زخادمان سرایت ببین که جا ماندم,
عاشق در ابتدا که سخن ساز می کند
با یاد دوست حرف خود آغاز می کند
دل می برد ز جمع کثیری به آه خود
دردِ دلِ شکسته چو ابراز می کند
عابر دم عبور اگر غصه میخورد
از غربتش میان گذر غصه میخورد
دیگر کسی به خیمهی او سر نمیزند
میایستد خودش دم در غصه میخورد
عاقبت روزی ذبیح ذوالفقارت می شوم
یا شکارم می کنی یا خود شکارت می شوم
افضل الاوقات من وقت به یادت بودن است
لحظه ای که واقعا دلْ بی قرارت می شوم
ما کجا؟ مونس تنهایی دلدار شدن
سالها انس گرفتیم به سر بار شدن
کمکم از چشم میافتند ز تو بیخبران
آخر غفلت ما چیست به جز خوار شدن
فرماندهی از تو, همیشه کار از من
سرمایه از تو, گرمیِ بازار از من
خوبی همیشه از کریمان است آقا
بخشیدن از تو, توبه و اِقرار از من