بازم شب قدره و بیقراری
غلط میخوره رو گونه های خیسم
بازم شب قدره و حاجتام و
یکی یکی با گریه می نویسم
بازم شب قدره و بیقراری
غلط میخوره رو گونه های خیسم
بازم شب قدره و حاجتام و
یکی یکی با گریه می نویسم
مستی به سر از حد نصاب افتاده
در بحر نجف مگر شراب افتاده ؟
آباد شود دین و دل و دنیایش
در صحن تو هر کس که خراب افتاده
گفت دیباچه ی غم, گفتمش ای دوست منم
گفت رانده ز حرم, گفتمش ای دوست منم
گفت آن عبد فراری که سراپا گنه است
زده با نفس, قدم گفتمش ای دوست منم
شکرخدا که عمریست درپشت این درم من
سرمایه دار شهرم مسکین حیدرم من
لب تشنه ی شراب ساقی کوثرم من
در مکتب ولایت شاگرد قنبرم من
جای خلوت کردن و بیتوته جلوت میکنم
پنبه ای در گوشم و یک ریز صحبت میکنم
من خودم وضعم خراب است و گنه کارم ولی
این و آن را دائما دارم نصیحت میکنم
وقتی که نان ِفقر را دندان گرفتم
از دست ِاو بوسه به جای نان گرفتم
گفتند:”کفر است”و”نخواهد شد”ولی من
حاجات را از این خداوندان گرفتم
اگر که جامه ی مردی تمام ابریشمین باشد
وگر سر تا به پای او زر و در و نگین باشد
اگر او مالک ملک عراق و هند و چین باشد
بسوزد در دل دوزخ چو هیزم آتشین باشد
به سنگفرش و به حوض و به آب دقت کن
به طرز نقش, به رنگ و لعاب دقت کن
ببین چه طور نشسته به محضر گنبد
به صحنه ی ادب آفتاب دقت کن
کاش میشد بنویسند به روی کفنم
یکی از خون جگرانِ شَهِ عریانْ بَدَنم
کاش میشد که در این فیضِ شهادت طلبی
مقتلم سوریه میگشت , بجای وطنم
باید از بندگی تو به خدایی برسیم
بعد ازاین حبس کشیدن به رهایی برسیم
بی طبیبانگی تو به خدا ممکن نیست
بعد یک عمر دویدن به دوایی برسیم
با غُل و زنجیرِ دورِ دست و پام
آخرش هر طوری که بود اومدم
هیچکسی جز تو محلم نمیداد
تا تعارفم زدی, زود اومدم
باید از بندگی تو به خدایی برسیم
بعد ازاین حبس کشیدن به رهایی برسیم
بی طبیبانگی تو به خدا ممکن نیست
بعد یک عمر دویدن به دوایی برسیم