از قافله عشق مرا جا نگذارید
در موج بلا یکه و تنها نگذارید
ما را به شهیدان برسانید دوباره
بر موج دلم حسرت دریا نگذارید
از قافله عشق مرا جا نگذارید
در موج بلا یکه و تنها نگذارید
ما را به شهیدان برسانید دوباره
بر موج دلم حسرت دریا نگذارید
بزرگی زینب چه ناگفتنی ست
شگفتم که این زن چگونه زنی ست
تو زهرا ترین زن پس از مادری
به اقرار تاریخ چون حیدری
ببین از درد مالامال هستم
رها از هر چه قیل و قال هستم
دوباره سفره ی لطف تو پهن است
منم که سائل هر سال هستم
سفره تا باز شود زود گدا می آید
مثل هر بار به دنبال عطا می آید
آمد از عرش نوایی که بیایید همه
راه گم کرده به دنبال صدا می آید
به روسیاهی ام اقرار میکنم العفو
برای خوب شدن کار میکنم العفو
مرا تو میخری و پاک می کنی اما
منم که آینه را تار میکنم العفو
ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی
خویش را در منجلابی از گنه انداختی
هرچه تو بد کرده ای من پرده پوشی کرده ام
این منم که دوستت دارم ولی نشناختی
پرده ی عفو تو شده ساتر
بس که پوشانده ای عیوبِ من
پس بیا و دوباره تو بگذر
از من ای غافر الذنوبِ من
دور این میکده ها جوی روان بیشتر است
هر کجا صحبت جانان شده جان بیشتر است
اشک باید به روی گونه سرازیر شود
آب رو گر بچکد قیمت آن بیشتر است
چون عطش را مدار ابالفضل است
روضه ی روزه دار اباالفضل است
با همان مَشک خـالی و پاره
ســاقی روزگار اباالفضل است
توبه از جرم و خطا , حالِ سحر می خواهد
خلوت نیمه ی شب,اشک بصر می خواهد
وادی طور همین هیئت هر هفته ی ماست
دیدنِ نور خدا اهلِ نظر می خواهد
بهانه ای بده دستم تو را رها نکنم
به راه کج نروم من,دگرخطا نکنم
بیا و ظرف وجود مرا بزرگ نما
برای هرچه که دیدم سر و صدا نکنم
ماهت آغاز شد و غرق در احسان شده ام
سفره ات پهن شد و شامل غفران شده ام
عبد فرار توام راه بده برگردم
سر به زیر آمده ام, سخت پشیمان شده ام