شعر مدح و مناجات

ما را بنویسید به نام علویون

ما را بنویسید به نام علویون
شاهان جهانند غلام علویون

صد شکر خدا را که از آن روز ازل دل
یک مرتبه افتاد به دام علویون

خلقت رعیت است و علی پادشاه خلق

 خلقت رعیت است و علی پادشاه خلق

باشد به دست باکرم او نگاه خلق

راه علی برو که ره حق ره علیست

حتی اگر به سمت دگر بود راه خلق

شمس الارضین , ماه سماوات علی است

شمس الارضین , ماه سماوات علی است
سرمنشاء نور و باب خیرات علی است
هر سو که به معراج , نبی سر چرخاند
می دید که در اوج کمالات علی است

ما نوکرت هستیم دیارت,قرن ماست..

ما نوکرت هستیم دیارت,قرن ماست..
ما بلبل صحنیم که بامت چمن ماست

هرشب؛ همه محتاجِ همین در زدن هستیم
سینه زدنِ ما همه اش در زدنِ ماست

هر گدایی بر عطای تو توکل می کند

هر گدایی بر عطای تو توکل می کند
هر گرفتاری به درگاهت توسل می کند

من تعجب میکنم از راز این صحن و سرا
طبع هرشاعر که می آید حرم گل می کند

مثل اویسی که قرن را دوست دارد

مثل اویسی که قرن را دوست دارد
این چشم هم دریا شدن را دوست دارد

عاشق ندارد میل برگشتن به منزل
شب تا سحر پرپر زدن را دوست دارد

بانو برایت یک غزل ماتم نوشتم

بانو برایت یک غزل ماتم نوشتم
هر بیت را با خون دل با غم نوشتم

از شبنم غم طینت ما را سرشت اند
امشب من از آن خاک و آن شبنم نوشم

حرفِ دل من حرف دلای بی کَسه

حرفِ دل من حرف دلای بی کَسه
یه امام رضا دارم واسم بَسه

میدونم صدام به آقام میرسه
یه امام رضا دارم واسم بسه

حسرت روز و شبم روی شما را دیدن

حسرت روز و شبم روی شما را دیدن
چند دوری به مدارِ سرتان چرخیدن
وسط گریه ی این وصل کمی خندیدن
پوزه را بر سر خاک قدمت مالیدن

قرار شد که شود قبله از همان بنیاد

قرار شد که شود قبله از همان بنیاد
خدا به صاحبمان لوح پادشاهی داد
نشسته موج ملک صف به صف پی امداد
زمین بهانه شد و شهر طوس شد ایجاد
برای گردش خورشید دور گوهرشاد

گِرِه ای سخت زد و بُغچه ی خود را برداشت

بحر طویل
گِرِه ای سخت زد و بُغچه ی خود را برداشت
دلش اینبار هوایِ حرمی دیگر داشت
روستاییی فقیریست ولی باوَر داشت
شوقِ دیدار غریبالغُرَبا بر سر داشت

در ظلّ روزگارِ شما یا ابالحسن

در ظلّ روزگارِ شما یا ابالحسن
هستیم ریزه خوارِ شما یا ابالحسن
در جمعِ جان نثارِ شما یا ابالحسن
ماییم هَمجَوارِ شما یا ابالحسن
از خیلِ دوستدارِ شما یا ابالحسن

دکمه بازگشت به بالا