دل چون مدائن در پی امداد می گردد
پلکی بزن ویرانه ها آباد می گردد
گاهی شکار عمراً بیاید سمت دام اما
گاهی خودش دنبال یک صیاد می گردد
دل چون مدائن در پی امداد می گردد
پلکی بزن ویرانه ها آباد می گردد
گاهی شکار عمراً بیاید سمت دام اما
گاهی خودش دنبال یک صیاد می گردد
روی دوش هرکه پرچم رفت عالم را گرفت
سفره داری میکند دستی که پرچم را گرفت
خنده هایش در شلوغی قیامت دیدنی است
هرکسی یک ذره رنگ و بوی این غم را گرفت
برای مدح حیدر در دهان خود زبان دارم
ازین رو بر لبم هر دم کلامی در فشان دارم
دخیل جان خود را بر در این آستان دارم
رگ حبل الوریدم را به دستش ریسمان دارم
بی شک فراق از یار را یعقوب می فهمد
در عمق آتش سوختن را چوب می فهمد
دل صیقلی باشد همیشه رونقش برجاست
این اصل را فیروزه ی مرغوب می فهمد
میخرم برجان خود دردوبلای روضه را
میکشم برصورتم دست شفای روضه را
پیش تو آخر سیاهی روسپیدم میکند
دوست دارم پرچم بزم عزای روضه را
کسیکه از تو و از داغ تو خبر دارد
همیشه در غم تو دیدگان تر دارد
دلی که سوخت برایت خدا بهایش داد
خدا به سوختگان غمت نظر دارد
دلم گرفته شبیه غبار کرب وبلا
شدم اسیر نگاه نگار کرب وبلا
دوباره قافله رفت و شدم پریشان دل
نشد دوباره شوم هم جوار کرب وبلا
پای هرروضه ی توگریه نمودن زیباست
از گدایان سر کوی تو بودن زیباست
جز در خانه ی تو هیچ کجا بهتر نیست
نوکر هیچ کسی جز تو نبودن زیباست
تا خانه ی تو هست چرا در به در شدن
کم لطفی است سائل دست دگر شدن
وقتی کریم ها سر سفره نشسته اند
دیگر چرا معطل چندین نفر شدن
سائل شدیم شامل لطف وکرم شدیم
خار آمدیم از نفست محترم شدیم
لب وا نکرده حاجتمان مستجاب شد
وقتی دخیل گوشه ای از این علم شدیم
ای جلوه گاه صورت اسماء ذوالجلال
وی شاهراه حق وحقیقت ره کمال
مستجمع جمیع صفات جلالیه
در آینه به یکصد و ده رخ به حق جمال
آن جمعه ای که روزظهورتومیشود
دلهای ما سراچه ی نور تو میشود
گرد و غبار جاده ی دل راگرفته ام
روزی دلم مسیر عبور تو میشود