شعر مدح و مناجات

صلح تو اوله قیام حسین

جز توسل چکار باید کرد؟

از ته دل هوار باید کرد

 

ما همه عبد و ربمان یار است

سجده بر پای یار باید کرد

به لطف نان حسن عاقبت بخیر شدم

از عشق و عاشقی چند ساله بنویسم
و از نیاز خودم از پیاله بنویسم
قلم به دست گرفتم که شرح دل بکنم
زمین دور وبرم را ز اشک گل بکنم

برای امدنت ای نگار می گریم

برای امدنت ای نگار می گریم
نشسته ام به ره و بی قرار می گریم
شنیده ام که جمعه ز کعبه می ایی
بسوی قبله ی پراز انتظار میگریم

گرچه آخر کوله بارى از گُنَه شد بار من

گرچه آخر کوله بارى از گُنَه شد بار من

شک ندارم چشم میبندد بر این بسیار من

مُفلِسان را با کریمان کارها دشوار نیست*

باز شد با دستِ او چندین گِره از کار من

 

لطف تو شامل حالم نشود می میرم

لطف تو شامل حالم نشود می میرم
امشبم شام وصالم نشود می میرم
این غم و غصه ی تو خواب شب از من برده
این غم و غصه وبالم نشود می میرم

باید بنویسند اویس قرن هستم…

باید بنویسند اویس قرن هستم…
در کنج قفس نیز به فکر چمن هستم
در پای تو هرچند که دور از وطن هستم
من را بنویسید گدای حسن هستم

عذرخواهم در غمت حالم پریشان تر نشد

عذرخواهم در غمت حالم پریشان تر نشد
بیش از این, این چشم های تار, گریان تر نشد

صبح تا شب روزه باعث شد کمی عطشان شوم
ور نه با یاد تو این لبها که عطشان تر نشد

جبرئیلِ دل من بال و پری می خواهد

چشم آلوده ز پاکی گوهری می خواهد
عاشق از اشک سحرها ثمری می خواهد
آتش قهرِ خدا هم, سپری می خواهد
مانده در راه خطا راهبری می خواهد

کرم خانه جای کریمان بوَد

کرم خانه جای کریمان بوَد

محل عطای کریمان بوَد

گدا در حرم گرچه آقا شود

همین از دعای کریمان بوَد

من را سحر برای خودت انتخاب کن

من را سحر برای خودت انتخاب کن

با توبه آمدم روی من هم حساب کن

طومار جرم من نکند رو کنی به حشر

ستار باش و پرده بپوشان, حجاب کن

در باز کن که خسته ترین بنده آمده

در باز کن که خسته ترین بنده آمده
تنهاو سر به زیرو سر افکنده آمده
همراه با امید به آینده آمده
با این که دیر آمده شرمنده آمده

توبه به لب دارد قرار ندارد

توبه به لب دارد قرار ندارد

فکر از آغوش تو فرار ندارد

خسته ز افعال آمده که ببینی

غیر خودت با کسی که کار ندارد

دکمه بازگشت به بالا