شعر مدح و مناجات

زائرکرب بلا

وقتش رسیده نوکرتان جان فدا شود

یک روز نذر روضه خون خدا شود

وقتش رسیده حال و هوایی عوض کنم

این قلب کوچکم ز شما در عزا شود

جمعه …

تقویم هم دیگر تماشایی ندارد

وقتیکه جمعه , صبح زیبایی ندارد

حبس دعای من مرا درگیر من کرد

در این منیت ها خدا جایی ندارد

با حضور شیر حق

با حضور شیر حق خیبر سپر انداخته

دست خطی مرتضی بر روی  در انداخته

حیدر آمد, حیدر آمد, در میان معرکه

لرزه ای در قلب دشمن این خبر انداخته

یاامیرالمومنین علیه السلام

نرخ بازار طلا بی ارزش و بیهوده است…

ما ز ایوان طلا خرج و مخارج می بریم…

سیدصادق موسوی

شور شیرین

معجزاتی که از این عشق , تو و من دیدیم

آنچنان بود که حتی به شنیدن , دیدیم

اَشک , در دیده ی ما بود ولی خندیدیم

به خدا بی نمکِ فاطمه می گندیدیم

با حسین بن علی گشت عسل , سرکه ما

رو به دریای غمش رود شده برکه ما

مِی پرستی

در حریمت علم وعرفان هیچ نیست 

بی وِلایت, صوت قرآن هیچ نیست 

کعبه با نام تو معنا میشود 

در زمین غرق تماشا میشود 

جناب بسم الله

دست دل می زنم به دامانت

می سرایم برای چشمانت

ای که رحمت, شبیه به باران

می چکد از میان دستانت

تمنای وصال

تاکی به تمنای وصال تو یگانه

اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید, شب هجران تو یانه؟

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه

بی قرار غمت

وقتی که بی قرار غمت رب العالم است

عبدی چو من به روضه توجان دهدکم است

من نوکر یکی دوشب تو نیَم حسین

هــر لحظه لحظه ی همه عمرم محرم است

وقتی طبیعت

وقتی طبیعت فارغ از قال و مقالم بود

بال ملائک در هوایت دستمالم بود

پیش از شروع خلقت عالم گریه می کردم

یادم نمی آید دقیقا چند سالم بود

آفتابید و من غبارمتان

آفتابید و من غبارمتان
مثل گردی که بی قرارمتان

اتفاقی اسیرتان نشدم
روزگاری ست که دچارمتان

فقط نه صبحِ من

فقط نه صبحِ من از ابرهای تار پُر است

گلویِ جاده هم از بُغضِ انتظار پُر است

بیا که زردی پائیز با تو بی معناست

چرا که عهدِ تو از سبزیِ بـهار پُر است

دکمه بازگشت به بالا