شعر مدح و مناجات

السلام ای ماه من

جمله ای از نور، روی طاقِ عرش افتاده است
میزبان هم، بهر مهمانان خود آماده است

جان ما آماده ی یک مستی جانانه شد
روزه داران! لحظه ی دیدار صاحبخانه شد

وقت نمازه

دوباره وقت نمازه
درِ آسمونا بازه
لحظه های رحمته باز
موقع عرض نیازه

تیرگناه

تیرگناه تا به کمانم گذاشتم
دردی عمیق در دل وجانم گذاشتم

صدحیف جای تربت ارباب راگرفت
این غیبتی که روی زبانم گذاشتم

تصوّر کن

تصوّر کن که امشب زائرِ دربارِ آقایی
مقیمِ مشهدی و در میانِ صحن تنهایی

تصوّر کن خودت را روبروی گنبدِ زردی …
که دارد رج به رج تا عرش آجرهای اعلایی

الهی و ربی

به مویی بند شد کارم، مرا با ریسمان بستی
به زلف خود، من یک لاقبا را آنچنان بستی

شکستم، جمع و جورم کردی از آن خورده شیشه ها
بر این ناخالصی ها چشم پوشیدی، زبان بستی

حسین جانم

خوشا به حال دو چشمی که هست گریانت
خوش آن زبان که فقط هست مرثیه خوانت

خوش آن دهان که به ذکر تو می‌شود خوش بو
خوش آن کسی که شود ذاکر خوش الحانت

دل بامعرفت

معصیت بین دلم آمد و تسخیرم کرد
بال پرواز مرا بست، زمینگیرم کرد

روزگاری، دل بامعرفتی بود مرا
چه شد آخر که خطا اینهمه دلگیرم کرد

صبح ظهورت

اندوه ناتمام زمان را تمام کن
ظلم از سر زمانه گذشته، قیام کن

ما را برای صبح ظهورت نگاه دار
ما را بیا نظاره گر انتقام کن

خواستم مرد خدا باشم

مثل یک خرمن که بر جانش شرار افتاده است..
نور من رفت و حساب من به نار افتاده است

خواستم مرد خدا باشم ولی بلعم شدم
قصه ی رسوایی ام در هر دیار افتاده است

بینوا

بینوا دستش نگیری بینواتر میشود
این گدا را گر کنی طردش گداتر میشود

های و هوهای خطاکار از سر بیچارگی است
زود تحویلش نگیری بی حیاتر میشود

زیر بار گنهم

از همه رانده و تنها شدنم را دیدی
زیر بار گنهم تا شدنم را دیدی

پای نفسی که تمام ثمرم را سوزاند
دامن آلوده و رسوا شدنم را دیدی

دلِ شکسته

رواست از همه آلوده ها خبر بزنند
دوباره نوبت بیچاره هاست، در بزنند

صدای وا شدن میکده می آید باز
حواله شد مِی ما را به چشم تر بزنند

دکمه بازگشت به بالا