این حقیقت یک بیان خام نیست
یک بداهه شعر با ایهام نیست
حضرت معصومه خود شاهد بُوَد
این که قم کرببلا یا شام نیست
اصغر چرمی
این حقیقت یک بیان خام نیست
یک بداهه شعر با ایهام نیست
حضرت معصومه خود شاهد بُوَد
این که قم کرببلا یا شام نیست
اصغر چرمی
هر کسی با یک نگاهت، جَلدِ این پابوس شد،
“پَرسیاه” آمد در آخِر کفتری در توس شد
پیلهی مشهد به اذنت کِرم را پروانه کرد
برکهای ساکن، روان شد؛ حل در اقیانوس شد
بدا بر آن که حبیبش بر او دعا نکند
برای روز مبادای خود جدا نکند
قسم به مادر سادات ترس من این است
که در زمان ظهورش مرا صدا نکند
اصغر چرمی
خو گرفتیم به هجران و گرفتاری خویش
بیقراریم و دچاریم به ناچاری خویش
طلب ما ز کریمان سرِ جایِ خودش است
ما فراموش نکردیم بدهکاری خویش
تشریف فرما گشتی و ایران منور شد
خاک وطن تا آخر دنیا معطر شد
ای شاه بانوی عرب تسلیمتان ایران!
قلب تمام آریایی ها مُسَخر شد
عاشقی..،نقطه ی پایانی درماندگی است
عاطفه..،مزّه ی شیرینیِ سرزندگی است
عشق..،در مکتبِ توحیدی ما،بندگی است
فِیضِ دارندگی اصلاً به برازندگی است
آمد و بار دگر جان جهان احیا شد
گوهری از صدف بحر ولا پیدا شد
گوهری کو به همه اهل جهان قائمه است
فاطمه باشد و چون مادر خود فاطمه است
کار گناهکاری، دیگر به مو رسیده
در باز کن به رویم، بی آبرو رسیده
از من کسی در اینجا بیچاره تر ندیده
صد شرّ، به من ز نفسِ درّنده خو رسیده
خُلقِ ما را به باده خو بدهید
از سرِ صبح ذکرِ – هو – بدهید
دستِ تقدیر ، قدرِ یک خوشه
مِیِ انگور بر گلو بدهید
بنده ایم عشق تورا ، در همه جا بالاییم
شکر حق زیر قدم های خدا بالاییم
جام مارا سر این سفره بگیر ای ساقی
بیش از این پُر مکن از باده که ما بالاییم
به جام چشم من امشب بیا و خواب بریز
به پلک های ترم جز خودت حجاب بریز
خمار باده رسیدم شراب ناب بریز
کرامت تو زیاد است بی حساب بریز
هنر آفرین ، ثمر آفرین ، به فدایت ای گوهرآفرین
تو نبوتی ، تو امامتی ، تو ولایتی تو تمام دین
کلمات تشنه معرفت همه صف به صف به کمین تو
ملکند مستمعین تو ، تو بخوان خطابه ی دلنشین