شوق پرواز ندارم که پری قرض کنم
جز تو سودای که دارم که سری قرض کنم؟
تیغ ابروی تو با پنبه چو سر می برّد
حاجتی نیست کلاه و سپری قرض کنم
شوق پرواز ندارم که پری قرض کنم
جز تو سودای که دارم که سری قرض کنم؟
تیغ ابروی تو با پنبه چو سر می برّد
حاجتی نیست کلاه و سپری قرض کنم
لاف در چنته نداریم؛ گدایی بلدیم
هنر وصل نداریم؛جدایی بلدیم
دیر و خانقاه کدام است, کرم خانه که هست؟
بهتر از سفره ی تو بزم خدایی بلدیم؟
چقدر خانه ی آقای ما گدا دارد
مسیح نیز در اینجا برو بیا دارد
عطا و لطف امیرم که دم به دم جاریست
عنایتی ست که تنها به شیعه ها دارد
دلهای شکسته روضه خوان زینب
آواره ی داغ بی امان زینب
تا لحضه مرگمان, مزارش امن است
مائیم همه فدائیان زینب
ما را نوشته اند برای گدا شدن
کوچک شدن فقیر شدن خاک پا شدن
داده به ما غلامی اولاد فاطمه
ظرفیت طلا شدن و کیمیا شدن
بیشتر از حدِّ انتظار ِ فقیر است
آنچه که در بین ِ کوله بار ِ فقیر است
پیش ِ تو افتادنم مقام ِ بلندی است
گاه زمین خوردن افتخار ِ فقیر است
این حرف ها حرف دل یک یا کریم است
غصه نخور ای دل خدای ما کریم است
از مشکلات اقتصادی بیممان نیست
تا ذکر لب ها لا اله الّا کریم است
در مدح تو باید که ببندیم دهان را
وقتی که بریدند ادیبانه زبان را
بازار سر زلف تو از بس که شلوغ است
انگشت به لب کرده زلیخا صفتان را
خورشید گرم ظهرهای آسمان هستی
تا صبح تا شب تا سحر پیشم بمان هستی
تو ممکن نا ممکنی های هر امکانی
در ناگهانِ نیستی ها ناگهان هستی
مطلع شعر من از عشق تو حیران شده است
بیت در بیت دلم بی سر و سامان شده است
عالم پیر دگر باره چه در بر دارد
گوئیا شور جوانیست که در سر دارد
این گدا مرحمت از دست شما می خواهد
سخت بیمار شده دل که شفا می خواهد
با صفا با تو صفا , بی تو صفا بی معناست
بیت ویرانهء من از تو صفا می خواهد