شعر مدح و مناجات

نیمه شب

در دیدن داغ لاله تصمیم گرفت

درباره زخم ناله تصمیم گرفت

گفتند چه کس سر پدر را گیرد

در نیمه شب سه ساله تصمیم گرفت

 اسماعیل سکاک

 

دَم مسیحایی

منم و آسمانِ زیبایی

کهکشانی همه تماشایی

منم و روحهای روحانی

صاحبان دَم مسیحایی

فاتح شام

حق خواسته که دست عطا داشته باشی

بالابنشینی و گدا داشته باشی

والله که حق است که در جمع بزرگان

بالای سر عمّه تو جا داشته باشی

حنانه ترین دختر

با خنده یخود صفای دلها می شد

آرامش ِخاندانِ طاها می شد

حنانه ترین دختر این کاشانه

در کودکی اش مادر ِبابا می شد

نامت نمک حضرت زهرا

نه , که گفته که تو جا در دل دنیا داری

تو سر ِدوش ابالفضل فقط جا داری

شور ذکر تو که شیرین شده از این جهت است

که به نامت نمک حضرت زهرا داری

چه کربلا ست

چه کربلا ست که آدم به هوش می آید

هنوز ناله زینب به گوش می آید

چه کربلاست کز آن بوی سیب می آید

صدای ناله ی مردی غریب می آید

بوی حرم

طی میکنم راهی که تو ترسیم کردی

قلب مرا از عاقبت پر بیم کردی

تنها نخوردی سیب خوش بوی حرم را

شکر خدا این سیب را صد نیم کردی

منتظر یار

هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم؟

من اگر این همه بیدار نباشم چه کنم؟

گریه بر درد فراق تو نکردن سخت است

خونجگر از غمت ای یار نباشم چه کنم؟ 

من هم گدایم …

الحق کریمان سفره ای پر نور دارند

در آن غذاهای لذیذی می گذارند

الحق غذای روحی ما دست آنهاست

آنها به جز اکرام که کاری ندارند

حسینیه

ما روضه دار حضرت خیرالنسا شدیم

در روضه های حضرت مادر فدا شدیم

شکر خدا که نان حسنیه می خوریم

شکر خدا که از همه عالم رها شدیم

مادرم حضرت زهراست خدا می داند

همه ی رحمت حق را به گدا بخشیدند

به گدایان شما دست دعا بخشیدند

نفسم تنگ شد از جرم و خطا و نیرنگ

تا که رفتم به حریم تو هوا بخشیدند

صاحب صفات جلالی حیدر

امشب بهشت را به تماشا گذاشتند

امشب نمک به سفره دنیا گذاشتند

امشب بروی دامن نرجس از آسمان

ماهی بنام مهدی زهرا گذاشتند

دکمه بازگشت به بالا