شعر مدح و مناجات

چون چاره نیست میگذرم…

با خواهرت چگونه بگویم غم تو را

دق میکند چو بشنود او ماتم تو را

تنها چگونه جمع کنم داخل عبا

از جای جای دشت تن درهم تو را 

آدینه ها هم خسته از تکرارشانند

سخت است آقا بی شما از دل سرودن

در بی نصیبی از نگاهت زنده بودن

وقتی هوایی نیست تا جانی بگیریم

دیگر دلیلش چیست پرها را گشودن

برات کربلا

باز آمدیم و جمع شدیم از برایتان

تا رزق مان دهی که بباریم پایتان

راه نفس کشیدنمان تنگ می شود

هر جا که یاد می شود از کربلایتان

ای خاطرات جمعه ها

ای خاطرات جمعه ها, ای مهربانم

تنها غریب آشنا, ای مهربانم

از ابتدای خلقتم بستم دخیلی …

نذر تماشای شما, ای مهربانم

سرآغاز وصال

ای سرآغاز وصال همه دل ها به خدا

بی تو گم کرده دلم راه خدا را به خدا

ای که حیران شده یوسف سر بازار رخت

نظری کز قفس تن برهم تا به خدا

ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟!

زلفت اگر نبود, نسیم سحر نبود

گمراه می شدیم نگاهت اگر نبود

مِهر شما به داد تمنای ما رسید

ورنه پل صراط, چنین بی خطر نبود

ما بی دلان ِ

ما بی دلان ِ بیدلی عشق دلبریم

در وادی جنون به تمنای قنبریم

صبح جلا که عالمیان غرق حسرتند

ما سرخوشان نوش می از جام ساغریم

باز هم

باز هم, صحبت فرداست قرارِ ما ها

باز هم, خیر ندیدیم از این فرداها

چقدر پای همین وعده ی تو پیر شدند

جگر “مادر ها” موی سر”بابا ها

باید بپذیریم

 باید بپذیریم  که معضل بودم

 یک معضل غیر قابل حل بودم

  عاداتبدم حکایتش طولانی ست

 ازآخر صف همیشه اول بودم!

 

چقدر حرف دلم را

چقدر حرف دلم را به جاده ها بزنم

اجازه هست کمی حرف با شما بزنم؟

اجازه هست کمی درد دل کنم یا نه؟

اجازه هست که قید من و تو را بزنم؟

رؤیا به سر رسید

رؤیا به سر رسید حقیقت به بار شد

دوران وصل و خاتمه انتظار شد

دنیای منجمد شده از سردی گناه

ز کاروان سفر کرده ام

ز کاروان سفر کرده ام نشانی نیست

برای گفتن درد دلم زبانی نیست

برای این که به کوی حبیب خود برسم

من غریب چه سازم که کاروانی نیست

دکمه بازگشت به بالا