وقتش رسیده است,که سلمان مان کنی
مجذوب چند آیه ی قرآن مان کنی
ما بت پرستژ ی عشقیم,یاحسین
قرآن ز نی بخوان که مسلمان مان کنی
وقتش رسیده است,که سلمان مان کنی
مجذوب چند آیه ی قرآن مان کنی
ما بت پرستژ ی عشقیم,یاحسین
قرآن ز نی بخوان که مسلمان مان کنی
آقا بنگر سوختن یکدله ها را
سر برده فراق تو دگر حوصله ها را
ما گم شده ی بادیه ی داغ فراقیم
در پای طلب ها بنگر آبله ها را
هنوزشوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یکسبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
به یاد آیینهی شیرین کربلایی ها
لبم حلاوت “احلی من العسل” دارد
چه ساختار قشنگی شکسته است خدا
درون قالب شش گوشه یک غزل دارد
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد
غلامتان به من آموخت در میانه ی خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد.
سید حمید برقعه ای
بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد
آقا نشد هر آنکه برایت گدا نشد
مقصود از تکلم طور از تو گفتن است
موسی نشد هر آنکه کلیم شما نشد
باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطباست
این همان است که در روی تو لب روی لب است
دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت
چای سادات اگر سبز نباشد عجب است
شعر تو دل ستمگران را لرزاند
یعنی که “قساوتِ جهان” را لرزاند
مضمون تو,”کاخِ” ظلم را درهم ریخت
حتی دلِ”خاک”های آن را لرزاند
عارفه دهقانی
در بینِ کلوخ و خشت,جریان دارد
تا ساحلِ سرنوشت,جریان دارد
هر قطره ی آبی که به این رود رسید,
در قطعه ای از بهشت,جریان دارد
عارفه دهقانی
ذکر لبها و دلم هر سحر و شام علیست
عشق من , نور دلم , سرور و آقام علیست
عاقلی طعنه زنان خواند مرا دیوانه
خوش به حال من دیوانه که مولام علیست
وحید محمدی
این شیر درنده پیش تو رام شده
هرکس به تو دل داده دل آرام شده
ازدولت پابوسی درگاه شماست
جبریل امین اگر که خوش نام شده
سیدمجتبی شجاع
ویـرانه نه آن است که در شـهـرِ دمـشق است
ویـــرانـه دلِ مـاسـت کـه بـیگانه عشق است
ویــــرانـه نـخـوانـیـد که مِیخانه عشق است
مِــیــخانـۀ دیــوانـگی و وادیِ عــشــق اسـت
ای ماه تمامِ از همه بهتر من
ای مهرمدام, سایه ی بر سر من
من سیدم ومادر سادات تویی
آه ای همه افتخار من مادر من
سیدعلی لواسانی
بوی فراق می دهد این گریه های من
ماتم گرفته شال سیاه عزای من
شرمنده ام که از غم زینب نمرده ام
آقا ببخش درگذر از این خطای من