شعر مدح و مناجات

سرفصل شادمانی

سرفصل شادمانی و پایان غم رسید 

وقت هنرنمایی لوح و قلم رسید

بافاطمه خدابه خودش فخر میکند

 برحجب و زهد وعاطفه صاحب علم رسید

ای لیلی صحرای دل حضرت ارباب

حورا شده در گرد تو پروانه ترین ها

تو کعبه ی عشّاقی و جانانه ترین ها

ای لیلی صحرای  دل حضرت ارباب

مجنون شده ی عشق تو دیوانه ترین ها !

خدا یا بشر؟

یــک مـعــمـایی بـــه ســر دارم  عـجیـب

مـــاندهام حیران در ایــن شــــعر غریب

چـــونعــلی دانــــد رمـوز خــیـر وشـر

مــنخـــدا خـــوانـم عــلی  را  یــابشر؟

به بهانه ی توهین به اهل بیت

در خون نشست دیده ی شب زنده دارها

آتش گرفت سینه ی والا تبارها

از رشد رشدیان نفس باغها گرفت

از هرزه های پرشده در سبزه زارها

روز مادر…

برای وصف تو مادر دلم چه طوفانیست

هواییم من از امشب هوا چه بارانیست

وجای گنگ زبانی چومن که اینجانیست

بدون مادریت آسمان مصفانیست

دیوانگی

از هرچه دلگرمیست, دستانت مرا بس

اقلیم روح انگیز چشمانت مرا بس

دشتی سراسر یاسمن در سینه داری

گل بوته هایِ دشت و دامانت مرا بس

گوشه ای ازپشت بام تو…

باید دوباره دست دلم را عیان کنم

باید تمام قافیه ها را بیان کنم

در مدح تو تمام غزلها شکسته اند

اینجا قصیده ها به تماشا نشسته اند

بانوی آب

امشب زبان یاوه زنی لال و بیصداست

جلُّ و جلال و جلوه و اِجلال باخداست

تمثال نور حق روی دستپیمبراست

زهرا خدانماست ولی مست حیدراست

نوکرت شدم…

شکر خدا که سینه زن مادرت شدم

شب تا به صبح گریه کن خواهرت شدم

دست خدا نام تو را بر دلم نوشت

از آن به بعد از دل و جان نوکرت شدم

دلبر خدا …

نـام زهـرا ایـن دل ما را هـوایی میکند

حـضـرتالله بـا او,چــه صفایـی میکند

حـضـرت زهـرا از عالم دلـربایی میکند

کل هستی در کفش,چون اوخدایی میکند

لافتی الا علی (ع)

هستی مثل ساقی کوثر نداشته ست

اعجاز خلقت است و برابر نداشته ست

وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته ست

لحظه پیچیدن عطر تو

شب تاریک کنار تو به سر می آید

نام زهرا به تو بانو چقدر می آید

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده

خار هم پیش شما گل به نظر می آید

دکمه بازگشت به بالا