احساس میکنم که نباشی بهارنیست
شعری میان دفتر این روزگار نیست
معطوف میشود به شما حس واژ ها
آقا خودت بگو مگراین افتخار نیست؟
احساس میکنم که نباشی بهارنیست
شعری میان دفتر این روزگار نیست
معطوف میشود به شما حس واژ ها
آقا خودت بگو مگراین افتخار نیست؟
دردم مداوا می کنی مثل همیشه
عقده ز دل وا می کنی مثل همیشه
آینه زیبا می شود با یک نگاهت
دل را تو شیدا می کنی مثل همیشه
حسین!گوشه ی چشمی٬که حرفها دارم:
دلم گرفته٬فقط شوق “کربلا” دارم
تو سر پناه منی٬یک نگاه کن آقا!
مگر به غیر حسینیه من کجا دارم؟!
حیف او که امام ما شده است
آبروبخش نام ما شده است
حیف آن نام کیمیایی که
وقت غم ها کلام ما شده است
وقتی که سمت توست همه خواهش دلم
یعنی توئی بهانه ی آرامش دلم
سینه زنی به پای غمت فخرآور است
روضه مکان و مرکز پالایش دلم
نگاه و گوشه ی چشمی به این گدا کافیست
-تو را به جان رقیه٬همین مرا کافیست
خدا کند که نگاهی کنی٬زمین خوردم!
که بر به خاک غم افتاده ای نگا(ه)کافیست
مرا ببخش نگشتم چنان که می خواهی
به پات جان نسپردم ز فرط خودخواهی
همیشه عهد شکستن ز سمت من بوده
مرا ببخش که سوگند خورده ام گاهی
شعری بخوان که کوک به این ساز آورد
شوری بزن که ذره به پرواز آورد
ذرات شعر من همگی مست نام توست
نامت به تار شعر من آواز آورد
در شب تو روشنایی اگر یافتی بگو
در غصه آشنایی اگر یافتی بگو
« در بزم ما اشاره کم از قیل و قال نیست »
از ما تو هوی و هایی اگر یاقتی بگو
چه می شود که مجال عبادتی می شد
نصیب حلقه به گوشت لیاقتی می شد
قدیم ها که کمی صاف و ساده تر بودم
پس از شکستن دل استجابتی می شد
بی اذن تو هرگز عددی صد نشود
بر هر که نظر کنی دگر بد نشود
زهرا تو دعا کن که بیاید مهدی
زیرا تواگر دعا کنی رد نشود
چه دیده ها که دوخته به در شده و نیامدی
چه عمرها ز دوری تو سر شده و نیامدی
چه روزها که تا به شب نام توبرده شد به لب
چه چشمها که از غم تو تر شده و نیامدی