خوب یا خوب تر از خوب به خوبی تو نیست
ماه یا ماه تر از آن به نکویی تو نیست
ای که در دایره حسن گرفتار شدی
نه گرفتار , ولی نقطه ی پرگار شدی
جلوه ی حُسن تو در گوشه ی آفاق افتاد
آتش مهر تو بر سینه ی عشاق افتاد
هر کجا مهر و وفا هست تو را یاد کنند
هر کجا لطف و عطا هست تو را یاد کنند
این چه عشقی است که در سینه ی پر مهرت هست؟
این چه برقی است که در دیده ی پر سحرت هست؟
این چه سِرّی است که در سجده تباکی داری
پادشاهی تو ولی مسند خاکی داری
مجلس فیض تو بر سفره ی محرومان است
دست احسان تو را شوق تهی دستان است
کرم و بخشش و احسان متوالی داری
خان رزقی و ولی سفره ی خالی داری
خُلق نیکوی تو یاد آور پیغمبر هست
رحمت و عفو تو بی شائبه دین پرور هست
تو شبیه پدرت رنگ خدایی داری
سینه ای داغ و دل تنگ خدایی داری
اشجع الناسی و سردار سپاه پدری
اعبد الناسی و تا مکه پیاده سفری
مادرت بود که آموخت تو را اول جار
یادت او داد ببخشی همه ی دار و ندار
تو به همراه برادر به جوانان بهشت
تو امیری , تو امیری که خدا خود بنوشت
پدرت خانه نشین شد تو صبوری کردی
صلح کردی تو ولی صلح ضروری کردی
ورنه کس نیست که شمشیر تو را نشناسد
یا زبان سخن تیر تو را نشناسد
تو امامی تو امامی و تو معصوم ترین
لیک بعد پدر خویش تو مظلوم ترین
محمد مبشری