شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

داد جگرش ادامه داد علی ست

داد جگرش ادامه داد علی ست
فریاد گلوش عین فریاد علی ست
هیهات! سفیر بودنش جرمش نیست
جرمش فقط این است که داماد علی ست

در کوفه که هر محله اش بلوا بود
آرام نشسته بود, چون دریا بود
در خانه طوعه رفت تا قرب على
پس خانه نبود, مسجدالاقصى بود

نذر قدم یار , سرى دارم من
از شوق دوتا چشم ترى دارم من
در خواب امیر مومنان را دیدم
به به, چه مبارک سحرى دارم من

دیدید اگر که جان به کف آمده ام
اى کوفه اگر به این طرف آمده ام
مقصود على بود و على بود و على
در اصل زیارت نجف آمده ام

بنویس که مسلم ات مسلمان علی ست
داماد على نه , از غلامان علی ست
بنویس سر حبیب بر دامن توست
اما سر من به روى دامان علی ست

این کوچه به رد پاى تو محتاج است
منبر به تو و صداى تو محتاج است
اى دختر فاطمه بیا حرف بزن
این کوفه به خطبه هاى تو محتاج است

مشتاقم و اجبار نمیبرد مرا
با جبر سر دار نمیبرد مرا
من یوسف بى مشترى این شهرم
ورنه سربازار نمیبرد مرا
علی اکبر لطیفیان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا