شعر شهادت حضرت رقيه (س)
من الذی أیتمنی
مردی سیه چهره مرا اینجا کتک زد
تنهایی ام را دید در صحرا کتک زد
جرمم فقط این بود در طول سفر هی
گفتم حسین…بابا…حسین… بابا, کتک زد
گفتم سلاح من فقط اشک است, اصلاً
من که ندارم با شما دعوا کتک زد
از قافله جا مانده بودم زجر آمد
وقتی به او گفتم -سلام آقا- کتک زد
پرسید ای دختر شبیه کیستی تو
گفتم شبیه جده ام زهرا کتک زد
گفتم نزن, من یک عمو عباس دارم
وقتی ببیند جای سیلی را… کتک زد
فهمید پای کوچکم تاول گرفته
می دید میلنگم, مرا اما کتک زد
بابا سرت را روی نی تا دیده بودم
گفتم تنش جا مانده در صحرا کتک زد
شمر لعین با عمه از گودال می گفت
یعنی تو را شمرلعین آنجا کتک زد؟
امیر عظیمی