پیداست از عفاف تو معصوم بودنت
از عزت مدام تو مخدوم بودنت
هستی پناه شیعه و آزادگان دهر
در اوج بی پناهی و مظلوم بودنت
ای انعکاسِ طلعتِ تابانِ پنج تن
ای بازتابِ عصمت و ایمان پنج تن
ای مظهر شهامت و از خودگذشتگی
یک عمر ، بی قرار و پریشان پنج تن
باران بی امان حیا از تو می چکید
یک عمر در محله کسی روی تو ندید
همسایه ای ندید کسی بین خانه ها
گوید دمی طنین صدای تو را شنید
جانم فدای ستر جمیل و حجاب تو
اصلا حسابِ غیر کجا و حساب تو
تا روز حشر هم که بخوانند سیره ات
مختومه ناپذیر بود این کتاب تو
شب ها زمان سیر و سفرنامه ی تو شد
هر شب ، به وقت نافله هنگامه ی تو شد
آری حسین گفت ” ز یادت مبر مرا “
دلدادگی محض به حق ، جامه ی تو شد
آئینه ای تو فاطمه را پیش چشم ما
کردی دفاع ، از عَلَم حجت خدا
او بر غدیر گشت مدافع به خون خویش
گشتی تو هم مبلغ پیغام کربلا
مرآت کبریا شدنت در بر یزید
بند دل از دل همه ی روبهان برید
مثل پیامبر که سخنران شدی ، شدند…
…لرزان ز صولت تو پلیدان شبیه بید
مات است دیده ی تو به روی حسین و بس
پرواز می کنی تو به سوی حسین و بس
شرطت به ضمن عقد بُوَد حول این کلام
هستم همیشه خادم کوی حسین و بس
روح خوشی به خانه ی زهرا دمیده است
باران اشتیاق ز پلکش چکیده است
مولای مان علی شده لایوصَف از شعف
گویا صدای آمدن نورسیده است
یکپارچه جواهری ای بر پدر ، نگین
سر تا به پات لوءلوء و پا تا سرت ثمین
خوشبو شبیه فاطمه ، خوش رو چو مجتبی
محبوبه ی اهالی ِافلاک در زمین
” زینب ” گذاشت نام تو را آفریدگار
ای آنکه شد معلم علم تو کردگار
هستی شجاع ، مثل حسینت که شد شهید
ای قدرت کلام تو مانند ذوالفقار
ای زینت علی ، ثمر جان فاطمی
محبوبه ی همیشگی آل هاشمی
فرقی که نیست ، بر حسنین است یا به تو…
باران اشک… ، چون تو به آنها ملازمی
ای آیت و مفسر قرآن کربلا
ای قبله گاه دیده ی حیران کربلا
ناموس شیعیان شده حالا حریم تو
آنجاست قتلگاه مریدان کربلا
مسکین صادقی به در خانه ی علی
از او طلب نمود طعام و غذا ولی
چیزی نبود خانه ی شان غیر سهم تو
گفتی به صوت فاطمی ات – خوش نوا ، جلی –
مادر بده تو سهم مرا دست آن فقیر
طاقت ندارم اینکه ببینم ورا حقیر
ما هم گرفته ایم دو دستان خویش را
پیش تو کاسه وار … الا بضعه الامیر !
تک تک قلوب ما همه بانو برای تو
یک یک کنار هم سر ما فرش پای تو
ما هیچ ، هر چه هست بُوَد مال اهلبیت
ای خواهر حسین ، بهشت است جای تو
محمدعلی نوری