تو باز مرا خوانده ای امّا نگرانم
از فیض مناجات سحر باز بمانم
من چندصباحیست که در غفلت محضم
بیدار کن ایدوست ازاین خواب گِرانم
شعبان و رجب را به بطالت گذارندم
با دست تُهی راهی (شَهرُ الرَّمَضانم)
این فکر که از چشم تو یک روز بیفتم
دَردیست که مِثلِخُوره اُفتادهبهجانم
توفیق بده تا که در این ماه مبارک
جز ذکر تو چیزی نشود ورد زبانم
سوگند به قاری سر نیزه ؛ الهی
سی وعده سر سفرهی قرآن بنشانم
بگذار که با یاد لب تشنهی آن شاه
در بین مناجات کمی روضه بخوانم
با یاد تن بی رمقش موقع مغرب
خوب است که از کف برود تاب و توانم
(بَرداً وَ سَلاما)ست به من آتش دوزخ
چون سوخته دل از غم آن سوخته جانم
من آرزویم کرببلا در شب قدر است
بگذار خودم را به ضریحش برسانم
محمدقاسمی