شعر مدح امام حسين (ع)

بماند بقیّه اش

کوتاه کن کلام… بماند بقیّهاش

مرده استاحترام… بماند بقیّه اش

از تیرهای حرملهیک تیر مانده بود

آن هم نشدحرام… بماند بقیّه اش

هر کس که زخمی ازعلی و ذوالفقار داشت

آمد به انتقام…بماند بقیّه اش

شمشیرها تمام شدو نیزه ها تمام

شد سنگ­هاتمام… بماند بقیّه اش

گویا هنوز باورزینب نمی شود

بر سینه یامام…؟ بماند بقیّه اش

پیراهنی که فاطمهبا گریه دوخته

در بین ازدحام…بماند بقیّه اش

راحت شد از حسینهمین که خیالشان

شد نوبتخیام….بماند بقیّه اش

رو کرد در مدینهکه یا ایّهاالرّسول

یافاطمه! سلام…بماند بقیّه اش

از قتلگاه آمدهشمر و ز دامنش

خون علیالدّوام… بماند بقیّه اش

سر رفت آه, بعدهم انگشت رفت, کاش

از پیکر امامبماند بقیّه اش

بر خاک خفته ای ومرا می­برد عدو

من می­روم بهشام… بماند بقیّه اش

دلواپسم برای سرتروی نیزه ها

از سنگ پشتبام… بماند بقیّه اش

دلواپسی برای منو بهر دخترت

در مجلس حرام…بماند بقیّه اش

حالا قرار هستکجاها رود سرش؟

از کوفه تا بهشام… بما

ند بقیّه اش

تنها اشاره ایکنم و رد شوم از آن

از روی پشت بام… بماند بقیّه اش

قصّه به”سر” رسید و تازه شروع شد

شعرم نشد تمام…بماند بقیّه اش

 

 محمّد رسولی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا