شعر مصائب اسارت شام
ندارم آب
نمیگویم ز نوک نیزه با خواهر، تکلّم کن
نگاهت پاسخ من داد، بر طفلت ترحّم کن
اگر چه غنچۀ بیآب، هرگز نشکفد امّا
درِ فردوس را بگْشا، به روی من، تبسّم کن
به چشم خارجی ما را تماشا میکند، کوفی
به نیِ قرآن بخوان و رفع این سوءتفاهم کن
اگر بهر نماز شُکر میخواهی وضو سازی
ندارم آب، با خاک سر زینب، تیمّم کن
تو قلب عالم امکانی و آگاهی از قلبم
به دریا با نگاه خود بگو، کمتر تلاطم کن
نگه با اختیار و اشکِ من بیاختیار آید
ز برجنی، نظر،ای ماهمن!امشب به انجم کن
اگر چه کاسۀ صبر مرا هم کردهای لبریز
ز بهر حفظ جان کودکت با او تکلّم کن
علی انسانی