سائل نمک گیر خانهٔ کریمانم
از ستاره می گیرم اذن احترامم را
می برم زیارت گاه شعر نا تمامم را
عرش تا که می بیند مستیِ سلامم را
یک فرشته می پرسد اسم و رسم و نامم را
من به خاک می افتم لحظهٔ قیامم را
می دهم نشان آن گاه خانه امامم را
من که دست بر سینه هی سلام می خوانم
سائل نمک گیر خانهٔ کریمانم
علم و حلم را در عرش بیم کاسه ای هم زد
هی کرم اضافه کرد از کرامتش دم زد
نور روی او پاشید برق بین عالم زد
صنع بی نظیرش را در تنی مجسم زد
روی صورتش نقشی از نبی اکرم زد
هیبتش که بر او رفت نبض او منظم زد
باطنش که زهرا بود ظاهرش علی گردید
خلقت حسن مثل خلقت نبی گردید
دست سبز احسانش که بهار می بخشد
آیه های انفاقش بی شمار می بخشد
کل زندگیش را دو سه بار می بخشد
او به ما نمی بخشد او به یار می بخشد
به گدا به غیر از این اعتبار می بخشد
بر کویر احساسش سبزه زار می بخشد
چون نمی گذارد او ردی از سپاسش را
سائلی نمی بیند روی ناشناسش را
جذبه های چشمانش چه حکایتی دارد
هر که را که می بیند شوق دعوتی دارد
دست شوق می گیرد؛ چه ارادتی دارد
هر که گشته مهمانش چه سعادتی دارد
سفره اش غذاهای ناب حضرتی دارد
خود میان سفره نیست چون خجالتی دارد
سفره پذیراییش سفره های اربابی
سفره خودش نانی دارد و کمی آبی
استخاره ای کردم جلوه های رنگین داشت
یک شباهتی مثل سوره های یاسین داشت
اسم مستعاری هم بین سوره تین داشت
هل آتای چشمانش آیه آیه مسکین داشت
بین سوره یوسف قصه های شیرین داشت
سوره نگاه او آیه آیه آمین داشت
یک فرشته ای فرمود بس کن این جهان گردی
این حسن که قرآن است در پی چه می گردی
داستان عشق او عمر یک ازل دارد
با دو چشم او تنها عشق راه حل دارد
بین شعر عاشورا بیست و سه غزل دارد
ده بهار و سیزده تا کندوی عسل دارد
تیغ قاسمش گویا ارثی از جمل دارد
با وجود او عباس پهلوان و یل دارد
کاروان عاشورا بی حسن نشد عازم
جلوه حسین اکبر, جلوه حسن قاسم
دست آسمان چیده دست سوره کوثر
میوه های رویایی از درخت پیغمبر
پس تو عزت عرشی از بهشت هم برتر
تو بهشت بابایی زیر سایه مادر
گاه جنت الزهرا گاه جنت الحیدر
پس تو را نمی خوانیم یک غریب بی لشگر
تو که لشگری برتر از فرشته ها داری
هر که دیده ات گفته هیبت خدا داری
عده ای تو را حوض سلسببل می خوانند
عده ای تو را یکتا؛ بی بدیل می خوانند
عده ای تو را پیوسته خلیل می خوانند
یا که منجی موسی بین نیل می خوانند
عده ای که خود را اصحاب فیل می خوانند
مثل خود تو را آقا هی ذلیل می خوانند
تو عزیز زهرایی تو که تاج سر هستی
گر چه خون دل خوردی گر چه خون جگر هستی
صحبت از غریبیِّ, مرد خون جگرها شد
باز روضه مردی که غریب و تنها ش
باز روضه آقا روضه های زهرا شد
باز بین یک کوچه مادری رو به اعدا شد
ناگهان جسارت ها کینه ها هویدا شد
مادری زمین خورد و قامت پسر تا شد
بین کوچه این کودک گرد و خاک بر پا کرد
زیر دست و پا افتاد جان فدای زهرا کرد
رحمان نوازنی