الهی العفو
تشنه ام! آب در این مشک ندارم چه کنم
آمدم گریه کنم اشک ندارم چه کنم
طبل رسوایی من را سر بازار زدند
آبروریزی من را همه جا، جار زدند
جرم و عصیان مرا اینهمه باهم ننویس
اعترافات مرا وقت گناهم ننویس
زده از بار گناهان به سرم بی خوابی
آمدم پیش علی تا که مرا دریابی
منِ آلوده و بیچاره همینم که همین!
تو بزرگی کن و در خانهء قلبم بنشین
پای شیطان به دلم بود، قلم کردی باز
سر تو داد کشیدم بغلم کردی باز
به ابالفضل قسم کار خودت را بلدی
کار این بچه زدن داشت، ولی تو نزدی
وای اگر تلخی غم را نمکِ زخم کنی
به حسابم برسی، پشت سرش اخم کنی
گرچه بیمار شدم باز شفا می گیرم
چادر سوختهء فاطمه را می گیرم
مادری حرز علی داشت، ولی حال نداشت
به خدا طاقت رفتن ته گودال نداشت
فاطمه پیرهنی دوخت به چشمان ترش
با همان چشم ترش دید به جسم پسرش
کربلا با پسر فاطمه درگیر شدند
همه بر پیرهن کهنه سرازیر شدند
رضا دین پرور