قَد قامَتِ الصَلوه
“کَرَم” ، فقیرِ سرِ سفرههای احسانت
و “ابر” ، تشنهی در جستجوی بارانت
“قیام” حاصل “قَد قامَتِ الصَلوه” تو بود
نشسته “دین خدا” در مسیر ایمانت
اطاعت از تو همان طاعت خداوند است
“بهشت” شاخه گلِ کوچکی ز گلدانت
قنوت نیمه شبت کهکشان حاجت هاست
به آسمان برود نوری از شبستانت
به چادر تو ملائک دخیل میبندند
عجیب نیست یهودی شود مسلمانت
همیشه “چرخِ فلک” در طواف دستاس ات
همیشه “حور و ملک” در طواف دستانت
همه فقیر و یتیم و اسیر آمدهایم
نشستهایم به امید لقمهی نانت
اگر حسین و حسن میوهی دلت هستند
نبی چو روح تو میگردد و علی، جانت
اگرچه چادر گلدار تو در آتش سوخت
دوباره لاله دمیده به دشت دامانت
همین شکوفهی پیراهن تو شاهد ماست
چنان خلیلی و آتش، شده گلستانت
بهار خانهی حیدر خزان نمی گردی
قسم به برف سر گیسوی زمستانت
به شانههای تو قوّت نبود و شانه زدی
که زینبت نشود بیش از این پریشانت
به پهلوی تو و بازو و سینهات سوگند
خودت شکستی و نشکستهاست پیمانت
ز بیهوا زدنت، طعنه میزند به علی
که باخبر شود از روضههای پنهانت…
علی برای تو نهج البلاغه میخواند
مگر بلند شود از تو صوت قرآنت
علیست آینهی روی تو، “بَکَتْ وَ بَکَی”
تو گریه کردی و حیدر شدهست گریانت
دوباره پیرهنی را به دجله اندازش
مگر خدای دهد باز در بیابانت
حسین پیرهنی داشت، پس چرا گفتی؟
فدای پیکر غرق به خون و عریانت…
احمد ایرانی نسب