دلیل استغاثه ی, غروب بی قرارها
زلالِ عاشقانه و , خروش چشمه سارها
سروده ی قدیمیِ فصول سرد سالها
لطافت نگاه تو لطافت بهارها
دلیل استغاثه ی, غروب بی قرارها
زلالِ عاشقانه و , خروش چشمه سارها
سروده ی قدیمیِ فصول سرد سالها
لطافت نگاه تو لطافت بهارها
دنیا نور شبمو ازم گرفت
خنده های لبمو ازم گرفت
ذره ذره جلو چشمای خودم
مادر زینبمو ازم گرفت
این قد خمیده ای که به گودال خیره است
مظلومه ی تمام زنان عشیره است
او صاحب مراتب ایمان و غیرت است
اسطوره ی مقاومت و صبرو عفت است
بارانگرفت و خاطره ها را مرور کرد
طوفانوزید و از پس نامت عبور کرد
ساعت هزارو چهارصد و چند سال سخت
دراشتیاقتان نفسی جفت و جور کرد
آسمان شاهد کشف حسنی دیگر بود
نوه ی فاطمه اما خود پیغمبر بود
پدرش بود خلیل و خود او اسماعیل
گرچه در مرتبه عشق کمی برتر بود
قلبم چو کویر و چشم هایم دریاست
یکسال گذشت و غصه هایم بر جاست
ایکاش کنار هفت سینم بودی
اینسفره ی ما بدون تو بی معناست
باید برای روضه دلی دست و پا کنم
خون گریه می کنم به هوای نگاه تو
تا حق اشکهای شما را ادا کنم
من از حکایتت چه بگویم که بعد تو
از روضه های ماه صفر تا جدا شدی
با روضه های زهر کمی آشنا شدی
اینها برای کشتن تو نقشه می کشند
از لحظه ای که وارد این سامرا شدی
از آسمان شبت یک ستاره می خواهم
برای درد دلم راه چاره می خواهم
میان خمره ی چشمت شراب نوشیدم
از آن شراب نداری؟…دوباره می خواهم
چکید اشک دو چشمم به روی عکس بقیع
دوباره حال و هوای زیارتی دارم
به این گدای شکسته هنوز امیدی هست
دلم خوش است شه با کرامتی دارم
افسوس می خورم که نسیم غروب شام
بر روی نیزه شانه به زلفت کشیده است
مهمان کشی به رسم مسلمانی کجاست؟
قرآن بخوان که وقت رسالت رسیده است
افسوس می خورم که نسیم غروب شام
بر روی نیزه شانه به زلفت کشیده است
مهمان کشی به رسم مسلمانی کجاست؟
قرآن بخوان که وقت رسالت رسیده است