میان این همه نیرنگ های شیطانی
تویی که وارث انگشتر سلیمانی
کجایی ای پسر کشتی نجات, بیا
نجاتمان بده از موج های طوفانی
میان این همه نیرنگ های شیطانی
تویی که وارث انگشتر سلیمانی
کجایی ای پسر کشتی نجات, بیا
نجاتمان بده از موج های طوفانی
نام زیبای تو را جان بنویسند کم است
هشتمین حضرت باران بنویسند کم است
آنقدر خوب ودل انگیز و پراز معجزه ای
که برایت همه دیوان بنویسند کم است
شعله زد دیوار از تنهایی اش, در بعدازآن
آشیانه سوخت در آتش,کبوتر بعدازآن
پشت در سرگرم صحبت بود اما ناگهان
شعله اول سمت چادر رفت,معجر بعدازآن
گره گشای جهان کرده اند دستم را
خورانده اند به عالم می الستم را
علی ام آنکه به تاوان مهربان بودن
نشانده اند به آتش,تمام هستم را
باغنچه شکست شاخه ی طوبی را
میخواست عزادار کند دنیا را
میرفت که بشکند میان کوچه
پیش همه حرمت ذوی القربی را
کارم ز گریه کردن پنهان گذشته است
دردمن از امیدِ به درمان گذشت است
درهم شکسته خاطرم از دوریت حسین
چون قایقی که از دل طوفان گذشته است
دارم به لب امروز سلامی متفاوت
درقالب شعری و کلامی متفاوت
یک عمربه همراهِ دلی لک زده هستم
مجنون ودل آشفته ی نامی متفاوت