از من در این مسیر ببین پیکری نماند از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند

از من حسین چادر مادر نمانده است
از تو حسین پیرهن مادری نماند

یه عمره که با قاب عکس حرم

یه عمره که با قاب عکس حرم
شب و روزمو هق‌هق میکنم
بذار اربعین زائر تو بشم
وگرنه از این دوری دِق میکنم

بعد از تو ای پدر به لبم مشت میزنم

بعد از تو ای پدر به لبم مشت میزنم
خوردی تو چوب تر به لبم مشت میزنم

عاشق شبیه چهره ی معشوقه میشود
پس حق بده اگر به لبم مشت میزنم

از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین

از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین
منم غلام کسی که بود گدای حسین

دو چشم داده خداوند تا که گریه کنم
یکی برای حسن آن یکی برای حسین

بغضِ ترک خورده برایم درد سر می شد وقتی که دلتنگیم, بابا بیشتر می شد

بغضِ ترک خورده برایم درد سر می شد
وقتی که دلتنگیم, بابا بیشتر می شد
لفظِ کنیز و کعبِ نی, سیلی و چشم تر
شبهای من اینگونه ای بابا سحر می شد

اگر چه لحظه لحظه وضع خو را زار می بینم

اگر چه لحظه لحظه وضع خو را زار می بینم
به غیراز تو به کس گفتن غمم را عار می بینم

به لطف دست سنگین صورتم دیوار را بوسید
نمای چهره ام را قاب بر دیوار می بینم

می نشینم , در خیالم با تو خلوت می کنم باز هم دل را به پابوسیت , دعوت می کـنم

می نشینم , در خیالم با تو خلوت می کنم
باز هم دل را به پابوسیت , دعوت می کـنم

می روم با سر فرو , بین فُراتِ اشکِ خویش
“ارتمـاسی”هم شده غـسـل زیارت می کنم

یا أکرمَ الکِرام, و یا أشفق الشفیق یا أجودَ الجواد, و یا أرفقَ الرفیق

یا أکرمَ الکِرام, و یا أشفق الشفیق
یا أجودَ الجواد, و یا أرفقَ الرفیق
دلبسته ام به لطف تو یا رکنی الوثیق
همسایه ام برای تو یا جاری اللَصیق

بر روزگار زار خودم گریه می کنم

بر روزگار زار خودم گریه می کنم
بر دوری ام ز یار خودم گریه می کنم

سال هاست می شود حرمت را ندیده ام
از دوری از دیار خودم گریه می کنم

چقدر همسفر روی نیزه دشوار است میان حلقه ی نامحرمان سفر کردن

چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
میان حلقه ی نامحرمان سفر کردن

اسیرخنده ی یک عده بی حیا شب و روز
ز درد چشم حرام سر به زیر سرکردن

هرزمان از غیب برگوش درون

هرزمان از غیب برگوش درون
آیدم بانگ الیهِ الرّاجِعونْ

سیر تا عرش خدا,گر بایدت
اقتدا بر شاه بی سر بایدت

یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها

یک دست هرزه آمد و در بینِ خیمه ها
رنگ قنوت بندگیم را سیاه کرد

بعد از تو بالش سر من دست عمه شد
یک نیزه دست خستگیم را سیاه کرد

دکمه بازگشت به بالا